گنجور

 
جهان ملک خاتون

گرم بوسی دهی از لعل پرنوش

غلامی گردم از جان حلقه در گوش

که را باشد چنان چشم و لب و خد

که را آن عارض و زلف و بناگوش

که دیده همچو تو ماهی کله دار

که دیده همچو تو سروی قباپوش

مده خارم خدا را از گل وصل

مزن نیشم خدا را از لب نوش

چو دیگ از آتش عشقت شب و روز

به یاد تو فرو ننشینم از جوش

ز سر بگذشت اشکم از فراقت

چه دانی سرگذشت ما شب دوش

چرا بار غمم بر دل نهادی

چرا کردی تو عهدم را فراموش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

بود زودا، که آیی نیک خاموش

چو مرغابی زنی در آب پاغوش

سنایی

چه رسم‌ست آن نهادن زلف بر دوش

نمودن روز را در زیر شب‌پوش

گه از بادام کردن جعبهٔ نیش

گه از یاقوت کردن چشمهٔ نوش

برآوردن برای فتنهٔ خلق

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
ادیب صابر

خداوندا زدوران زمانه

دلم از غصه چون دیگ است در جوش

همی سوزد جهان هر ساعتم دل

همی مالد فلک هر لحظه ام گوش

دراین فکرت چگونه خوش بود دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه