گنجور

 
جهان ملک خاتون

چرا کردی مرا از دل فراموش

گرفتی دیگری جز من در آغوش

نو پنداری که ما اینها ندانیم

به راهت ما همه چشمیم و هم گوش

نه شرط مردمی باشد نه یاری

که در سختی کند یاری فراموش

چه پوشانی به رویت برقع ای دوست

نشاید کرد آتش زیر سر پوش

به هجران سوختم بنوازم از وصل

که گه زهر آید از زنبور و گه نوش

به جان آمد جهان از بردباری

بگو تا کی شود در هجر خاموش

بگفتا شربت هجران که تلخست

چو داری در قدح حالی تو می نوش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

بود زودا، که آیی نیک خاموش

چو مرغابی زنی در آب پاغوش

سنایی

چه رسم‌ست آن نهادن زلف بر دوش

نمودن روز را در زیر شب‌پوش

گه از بادام کردن جعبهٔ نیش

گه از یاقوت کردن چشمهٔ نوش

برآوردن برای فتنهٔ خلق

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
ادیب صابر

خداوندا زدوران زمانه

دلم از غصه چون دیگ است در جوش

همی سوزد جهان هر ساعتم دل

همی مالد فلک هر لحظه ام گوش

دراین فکرت چگونه خوش بود دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه