گنجور

 
جهان ملک خاتون

آن سرو راست را که همی پرورم به ناز

از آب دیده، چون بودم بر قدش نیاز

آبم ببرد آن رخ چون آتشش از آن

در بوته ی فراق چو سیمیم در گداز

تا چند با فراق تو سازیم ای صنم

یک شب به وصل کار من خسته دل بساز

ما در میان بحر غمش اوفتاده ایم

از ما کناره کرد قدی همچو سرو ناز

جانم به لب رسید ز دست فراق او

ای باد صبحدم تو بگویش به گوش راز

چشمم به ابروی تو چو محراب کرده ام

چون قبله دلی تو از آن می برم نماز

ما در جهان پناه به قدر تو کرده ایم

آن سرو سایه از چه ز ما برگرفت باز

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ازرقی هروی

ای دست منت تو بمن بنده در دراز

درگاه تو ز حادثه من بنده را جواز

درهای رنج بسته بمن بر سخای تو

بر من در سرای تو بیگاه و گاه باز

صد کس نیازمند من و من بجاه تو

[...]

وطواط

در هجر روی و لعل تو،ای لعبت طراز

بر روی زرد کرده ام از خون دل تراز

ناکامم از تو ، ور چه برآوردمت بکام

رنجورم از تو ، ور چه بپروردمت بناز

هستم ز حسرت بر چون سیم خام تو

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

ایچرخ سفله پرور خس یاردون نواز

تا کی خطا و چند دغا راستی بباز

حمیدالدین بلخی

چرخ و زمین ز برف و ز یخ کرد برگ و ساز

در پوش پوستین که دی آمد ز در فراز

بس مومن بهشتی کز خوف رنج دی

خواهد که در میان جهنم شود دراز

هست از کمال شدت سرما در آبگیر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حمیدالدین بلخی
ظهیر فاریابی

ای خسروی که از تف تیغ تو در نبرد

جان عدو فتد چو دل شمع در گداز

هرجا که می روی ظفر اندر رکاب توست

در هیچ منزل از تو نخواهد فتاد باز

دیگر شکی نماند جهان را درین که هست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه