گنجور

 
جهان ملک خاتون

در بوستان حسن بگفتم به سرو ناز

پیش قدش تو بیش به بالای خود مناز

در قامتش نگه کن و انصاف خود بده

کز قدّ اوست سرو چمن جمله سرفراز

آری چو دید عارض خورشید منظرت

ماه دو هفته از غمت افتاد در گداز

یک روز یاد بنده نکردی ز راه لطف

آخر ببین که چون گذرانم شب دراز

مانند شمع تا به دم صبح در لگن

بنشسته تا رقیب سرم می برد به گاز

محراب ابرویت که مرا قبله ی دلست

آیم به صبح و شام در آن قبله در نماز

گرچه نماز ما که پذیرد به صبح و شام

ماییم معتکف به در پرده ی نیاز

آن سرو راستی که به عالم پناه ماست

از ما چراست سایه ی رحمت گرفته باز

مسکین کبوتری چو دلم نیست در جهان

افتاده از فراق تو در چنگ شاهباز

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ازرقی هروی

ای دست منت تو بمن بنده در دراز

درگاه تو ز حادثه من بنده را جواز

درهای رنج بسته بمن بر سخای تو

بر من در سرای تو بیگاه و گاه باز

صد کس نیازمند من و من بجاه تو

[...]

وطواط

در هجر روی و لعل تو،ای لعبت طراز

بر روی زرد کرده ام از خون دل تراز

ناکامم از تو ، ور چه برآوردمت بکام

رنجورم از تو ، ور چه بپروردمت بناز

هستم ز حسرت بر چون سیم خام تو

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

ایچرخ سفله پرور خس یاردون نواز

تا کی خطا و چند دغا راستی بباز

حمیدالدین بلخی

چرخ و زمین ز برف و ز یخ کرد برگ و ساز

در پوش پوستین که دی آمد ز در فراز

بس مومن بهشتی کز خوف رنج دی

خواهد که در میان جهنم شود دراز

هست از کمال شدت سرما در آبگیر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حمیدالدین بلخی
ظهیر فاریابی

ای خسروی که از تف تیغ تو در نبرد

جان عدو فتد چو دل شمع در گداز

هرجا که می روی ظفر اندر رکاب توست

در هیچ منزل از تو نخواهد فتاد باز

دیگر شکی نماند جهان را درین که هست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه