گنجور

 
جهان ملک خاتون

درد دل مرا چو اطبا دوا کنند

درمان درد ما لب لعل شما کنند

بیچارگان شوق که بینند روی او

این بس بود ز دور که او را دعا کنند

شاهان چو در گذار ببینند خسته ای

از روی مرحمت نظری بر گدا کنند

آنان که سکّه ی غم عشقش همی زنند

شاید که خاک را به نظر کیمیا کنند

خاک کف سمند ترا در دو چشم جان

صاحب دلان ز بهر دوا توتیا کنند

یارب چرا ز وصل ببستند در به ما

باشد که هم ز لطف، در بسته وا کنند

کام دلم در آن لب چون نوش دلبرست

زآن لب مگر مراد جهانی روا کنند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال‌الدین اسماعیل

ای پیشوای شرع که ایناء روزگار

از بهر دفع ظلم بتو النجا کنند

ارباب فضل ملتزم منّتی شوند

در خدمت تو گر بمثل جان فدا کنند

احوال روزگار از آن شد که بعد ازین

[...]

کمال خجندی

آنجا که وصف گیری آن دلربا کنند

از مشک اگر کنند حدیثی خطا کنند

گر کام اوست ریختن خون عاشقان

آن به که کامش از دل شیدا روا کنند

بیهوده رنج می برد از دست ما طبیب

[...]

حافظ

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بُوَد که گوشهٔ چشمی به ما کنند

دَردَم نهفته بِه ز طبیبانِ مدعی

باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند

معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد

[...]

نسیمی

آنجا که وصف سرو گل اندام ما کنند

جانها به جای جامه به بویش قبا کنند

آنان که یافتند اثر کیمیای «فضل »

مس را به التفات نظر کیمیا کنند

ای خسته ای که بی خبر از درد دوستی

[...]

نظام قاری

آنانکه خاکرا بنظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشی چشمی بما کنند

دستار هر دو روز همان به که وا کنند

چندین گره بعقد شاید رها کنند

رختی که میخری بستان زود ز آشنا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه