گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا تو بر رخ داده ای از زلف تاب

آتشی افکنده ای در شیخ و شاب

زان همی سوزد جگر در سینه ام

خون ز چشمم می رود بر جای آب

در ره عشقت چو خاک افتاده ام

نازنینا سر چو سرو از ما متاب

جرعه ای زان جام لب می خورده ام

لاجرم گشتم چنین مست و خراب

این زمان بر جای می خون می خورم

وز دل مجروح نافرمان کباب

حالیا در ظلمت هجرم زبون

تا ز وصلت کی برآید آفتاب

روی پنهان کرده ای از ما چرا

کس نمی بندد به مه هرگز نقاب

تا به کی داری مرا ای ماه روی

همچو زلف خویشتن در پیچ و تاب

من جهان و جان به شکرانه دهم

ار ببینم یک شبی رویت به خواب

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

این جهان خواب است، خواب، ای پور باب

شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟

روشنی‌یْ چشم مرا خوش خوش ببرد

روشنیش، ای روشنائی‌یْ چشم باب

تاب و نور از روی من می‌برد ماه

[...]

وطواط

آفتاب از روی تو بر دست تاب

خود ازین رویست فخر آفتاب

در سحاب از جود تو آمد اثر

زان بود خیرات عالم در سحاب

زور و تاب خسروان سهم تو بود

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

من عجب دارم همی از شاعران

تا چرا گویند راد است آفتاب

گرد صحرا سال و مه گردد همی

تا کجا در یابد او یک قطره آب

برخورد آن آب و آنگه میدهد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مولانا

هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب؟

ز اشک چشم و از جگرهای کباب

پوستی‌ام دور مانده من ز گوشت

چون ننالم در فراق و در عذاب

چوب هم گوید بُدم من شاخ سبز

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۲۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه