گنجور

 
جهان ملک خاتون

ز جفای فلک سفله مسلمانان داد

که بسی داغ بدین خسته ی دل ریش نهاد

کرد بیداد بسی با من مسکین به غلط

ز سر لطف مرا یک نفسی داد نداد

گاه شادی دهد و گاه غم آرد باری

من بیچاره نگشتم به جهان یک دم شاد

ای فلک لطف توهم نیست وزین بیش مریز

بر سر و دامن خود خون دل مردم راد

که رساند ز من خسته پیامی سوی دوست

محرمی نیست مرا در دو جهان غیر از باد

تا به گوش تو رساند که چه بر ما گذرد

در غمش، تا کند از بند فراقم آزاد

من غم دیده ز هجران تو زارم یارا

بو که از وصل تو گردم من مسکین دلشاد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

ای همه ساله زخوی تو دل سلطان شاد

دل سلطان همه سال از خوی تو شادان باد

با علی خیزد هر کز تو بیاموزد علم

با عمر خیزد هر کز تو بیاموزد داد

زانکه استاد تو اندر همه کاری پدرست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
منوچهری

نوزتان مادر شش روز نباشد که بزاد

نوزتان ناف نبریده و از زه نگشاد

نوزتان سینه و پستان به دهن بر ننهاد

نوزتان روی نشست و نوزتان شیر نداد

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از منوچهری
قطران تبریزی

این چه بند است که بر من غم آن ماه نهاد

دل من برد و ره خون زد و دیده بگشاد

دل من برد بگفتار دل آزار بتی

که همه فعلش بند است و همه قولش داد

بجفا کردن راد است و بدل دادن زفت

[...]

سوزنی سمرقندی

قاضی آن بد نسب خر روش ترک نژاد

که چو دید او کله کیسه زرش آمد یاد

آنکه بی سیم کسی نبد از ارش نگشاد

سیم وی دادی و از مهتری این دارد یاد

جاودان بادا آن جای طهارت آباد

[...]

اثیر اخسیکتی

یاد میدار که از مات نمی آید یاد

ای امید من و عهد تو سراسر همه باد

نکنی یک طرف از قصه ی من هرگز گوش

نه زِیم یک نفس از غصه تو هرگز شاد

یاوری نیست، که با خصم تو بردارم تیغ

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اثیر اخسیکتی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه