بازآ که در فراق تو ما را قرار نیست
روز و شبم بجز غم عشق تو کار نیست
از گلستان روی تو ای سرو سیم تن
در دست ما کنون به جز از نوک خار نیست
باریست بر دل من مسکین که از چه روی
ما را به بارگاه وصال تو بار نیست
از جانم ار چه گرد بر آورد درد عشق
بر خاطر از جفای تو ما را غبار نیست
هر دل که کیمیای وصال تو یافتست
قلبست اگر به بوته ی عشقش گذار نیست
دستم نگار گشت به خون دل ای نگار
در آرزوی آنکه به دستم نگار نیست
ماییم و عشق روی دلارام در جهان
اینست کار ما و جز این هیچ کار نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و غم جدایی معشوق سخن میگوید و بیان میکند که هیچ چیزی جز عشق او برایش اهمیت ندارد. او از زیباییهای معشوقش و سختیهایی که در عشق تحمل میکند صحبت میکند. شاعر احساس میکند که در این راه تنها میماند و سختیها و تیرگیهای عشق را به دوش میکشد، اما هنوز عشق به معشوق برایش ارزشمند است. در انتها، او به این نتیجه میرسد که تمام زندگیاش معطوف به عشق و آرزوی وصال معشوق است و غیر از این هیچ کاری برایش معنا ندارد.
هوش مصنوعی: برگرد که در دوری تو، آرامشی ندارد برای ما. روز و شب تنها غم عشق تو را داریم و غیر از آن به هیچ کاری نمیپردازیم.
هوش مصنوعی: ای سرو با زیبایی و قامت رفیع، در حال حاضر چیزی جز درد و رنجی که از خارهای زندگی میآید، در دست ما نیست.
هوش مصنوعی: دل من پر از غم و درد است، نمیدانم به چه دلیل ما را به حضور تو دعوت نمیکنند و این بار سنگین بر دوش ماست.
هوش مصنوعی: اگرچه عشق تو در جانم درد و رنج ایجاد کرده، ولی از بدیها و ظلمهایی که به من روا داشتی، هیچ غمی ندارم.
هوش مصنوعی: هر دلی که عشق تو را یافته است، قلب واقعی است؛ حتی اگر در مسیر عشق آزمایش نشود.
هوش مصنوعی: دست من با خون دل پر شده است، ای معشوق، به امید اینکه تویی که در آرزویم، در دستم نیست.
هوش مصنوعی: ما تنها به عشق چهره معشوق فکر میکنیم و در این دنیا فقط به همین موضوع اهمیت میدهیم و هیچ کار دیگری برای ما مهم نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آنکه چون تو زیر فلک شهریار نیست
آمد بهار خرم و کس شاد خوار نیست
اندر بهی شدنت بیابد بها بهار
تا تو بهی نیابی کس را بهار نیست
تا تو بهار یافتی از درد خستگی
[...]
کس را بر اختیار خدای اختیار نیست
بر دهر و خلق جز او کامگار نیست
قسمت چنان که باید کردست در ازل
و اندیشه را بر آنچه نهادست کار نیست
بر یک درخت هست دو شاخ بزرگ و این
[...]
سروی بهراستی چو تو در جویبار نیست
نقشی به نیکویی چو تو در قندهار نیست
جفت مهی اگرچه به خوبیت جفت نیست
یار شهی اگر چه به خوبیت یار نیست
زلف تو مشک بارد و بر مه زره شود
[...]
آن طبع را که علم و سخاوت شعار نیست
از عالمیش فخر و ز زفتیش عار نیست
جز چشم زخم امت و تعویذ بخل نیست
جز رد چرخ و آب کش روزگار نیست
آن دست و آن زبان که درو نیست نفع خلق
[...]
ساکن شو و تو طاعت ایزد کن اختیار
کز مرد بختیار جزین اختیار نیست
پرهیزگار باش و چه سودست پند من
که امروز روز مردم پرهیزگار نیست
مرد خدای شو که خدای است دستگیر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.