گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای دل چه چاره چون که جهان پایدار نیست

جز درد و خون دیده در این روزگار نیست

زنهار غم مخور تو به احوال روزگار

زیرا که کار و بار جهان بر قرار نیست

خوش دار خاطرت مشو ای دل ز غم ملول

کاین دور چرخ را بجز این کار و بار نیست

جور و جفای چرخ ز حد رفت بر دلم

آخر کدام دل که از او بردبار نیست

جان از کسی ستاند و دل از کسی برد

زنهار بر موافقتش اعتبار نیست

بردی بسا دلی به قد سرو و روی ماه

ما را چو سرو این همه دلها به بار نیست

گر یک شبی به کلبه احزان کنی گذر

در پای تو مرا بجز از جان نثار نیست

چندان سرشک دیده به راهت فشانده ام

کز آب دیده ی من مسکین گذار نیست

جان در فراق روی تو آمد به لب مرا

آخر چرا به وصل توام اختیار نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

ای آنکه چون تو زیر فلک شهریار نیست

آمد بهار خرم و کس شاد خوار نیست

اندر بهی شدنت بیابد بها بهار

تا تو بهی نیابی کس را بهار نیست

تا تو بهار یافتی از درد خستگی

[...]

مسعود سعد سلمان

کس را بر اختیار خدای اختیار نیست

بر دهر و خلق جز او کامگار نیست

قسمت چنان که باید کردست در ازل

و اندیشه را بر آنچه نهادست کار نیست

بر یک درخت هست دو شاخ بزرگ و این

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

سروی به‌راستی چو تو در جویبار نیست

نقشی به نیکویی چو تو در قندهار نیست

جفت مهی اگرچه به خوبیت جفت نیست

یار شهی اگر چه به خوبیت یار نیست

زلف تو مشک بارد و بر مه زره شود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

آن طبع را که علم و سخاوت شعار نیست

از عالمیش فخر و ز زفتیش عار نیست

جز چشم زخم امت و تعویذ بخل نیست

جز رد چرخ و آب کش روزگار نیست

آن دست و آن زبان که درو نیست نفع خلق

[...]

قوامی رازی

ساکن شو و تو طاعت ایزد کن اختیار

کز مرد بختیار جزین اختیار نیست

پرهیزگار باش و چه سودست پند من

که امروز روز مردم پرهیزگار نیست

مرد خدای شو که خدای است دستگیر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قوامی رازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه