گنجور

 
جهان ملک خاتون

ما را ز درد عشق تو یک دم قرار نیست

آخر چرا تو را غم این بی قرار نیست

بسیار غم که هست به جانم ز درد عشق

لیکن بتر ز شدّت هجران یار نیست

هر چند سر به سر همه عالم پر از غمست

ما را به غیر بار فراق نگار نیست

عمریست تا که وعده ی وصلم همی دهی

آخر بیا که هیچ بتر ز انتظار نیست

با گل بگو صبا که چرا خاطر مرا

از گلستان وصل تو جز نوک خار نیست

با آنکه سالها نکنی سوی ما نظر

جانم ز طعنه وز جفا رستگار نیست

دادم به اختیار دل خود ز دست و من

یک لحظه ای به وصل توأم اختیار نیست

عشّاق روی خوب تو بسیار در جهان

هستند تا حدی که جهان در شمار نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

ای آنکه چون تو زیر فلک شهریار نیست

آمد بهار خرم و کس شاد خوار نیست

اندر بهی شدنت بیابد بها بهار

تا تو بهی نیابی کس را بهار نیست

تا تو بهار یافتی از درد خستگی

[...]

مسعود سعد سلمان

کس را بر اختیار خدای اختیار نیست

بر دهر و خلق جز او کامگار نیست

قسمت چنان که باید کردست در ازل

و اندیشه را بر آنچه نهادست کار نیست

بر یک درخت هست دو شاخ بزرگ و این

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

سروی به‌راستی چو تو در جویبار نیست

نقشی به نیکویی چو تو در قندهار نیست

جفت مهی اگرچه به خوبیت جفت نیست

یار شهی اگر چه به خوبیت یار نیست

زلف تو مشک بارد و بر مه زره شود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

آن طبع را که علم و سخاوت شعار نیست

از عالمیش فخر و ز زفتیش عار نیست

جز چشم زخم امت و تعویذ بخل نیست

جز رد چرخ و آب کش روزگار نیست

آن دست و آن زبان که درو نیست نفع خلق

[...]

قوامی رازی

ساکن شو و تو طاعت ایزد کن اختیار

کز مرد بختیار جزین اختیار نیست

پرهیزگار باش و چه سودست پند من

که امروز روز مردم پرهیزگار نیست

مرد خدای شو که خدای است دستگیر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قوامی رازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه