ما را ز درد عشق تو یک دم قرار نیست
آخر چرا تو را غم این بی قرار نیست
بسیار غم که هست به جانم ز درد عشق
لیکن بتر ز شدّت هجران یار نیست
هر چند سر به سر همه عالم پر از غمست
ما را به غیر بار فراق نگار نیست
عمریست تا که وعده ی وصلم همی دهی
آخر بیا که هیچ بتر ز انتظار نیست
با گل بگو صبا که چرا خاطر مرا
از گلستان وصل تو جز نوک خار نیست
با آنکه سالها نکنی سوی ما نظر
جانم ز طعنه وز جفا رستگار نیست
دادم به اختیار دل خود ز دست و من
یک لحظه ای به وصل توأم اختیار نیست
عشّاق روی خوب تو بسیار در جهان
هستند تا حدی که جهان در شمار نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این اشعار بیانگر عمق درد و رنج عشق است. گوینده از بیقراری و غمهای ناشی از دوری معشوق سخن میگوید و تأکید میکند که هیچ درد دیگری به اندازه این فراق نمیتواند آزاردهنده باشد. او در انتظار وصال محبوبش زندگی میکند و این انتظار را دردناکتر از همه غمهای دیگر میداند. عشق او آنقدر شدید است که حتی کوچکترین نشانهها از معشوق هم برایش کافی نیست. به طور کلی، شعر نشاندهندهٔ حسرت و longing عمیق عاشقانه است.
هوش مصنوعی: ما از درد عشق تو هیچگاه آرامش نداریم، اما نمیدانم چرا تو از غم این بیقراری ما ناراحت نیستی.
هوش مصنوعی: زندگیام پر از غم و درد عشق است، اما درد فراق یار از همه اینها برایم سختتر و دردناکتر است.
هوش مصنوعی: با اینکه تمام دنیا پر از غم و اندوه است، برای ما جز بار فراق محبوب هیچ چیز دیگری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: سالهاست که تو وعدهی دیدارم را میدهی، اما دیگر بس است؛ بیصبرانه منتظرت هستم و هیچ چیز بدتر از انتظار نیست.
هوش مصنوعی: به گل بگو که چرا یاد من از باغ وصال تو فقط سرخی تلخ خار را به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: با اینکه سالهاست به ما نگاه نمیکنی، اما جانم از طعنهها و بیمهریها نجات نخواهد یافت.
هوش مصنوعی: دل خود را به اختیار آن سپردم و اکنون در لحظهای که به وصال تو رسیدهام، هیچ اختیار دیگری ندارم.
هوش مصنوعی: عاشقان زیبایی تو در دنیا بسیارند، به اندازهای که نمیتوان آنها را شمرد و دنیا را با آنها مقایسه کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آنکه چون تو زیر فلک شهریار نیست
آمد بهار خرم و کس شاد خوار نیست
اندر بهی شدنت بیابد بها بهار
تا تو بهی نیابی کس را بهار نیست
تا تو بهار یافتی از درد خستگی
[...]
کس را بر اختیار خدای اختیار نیست
بر دهر و خلق جز او کامگار نیست
قسمت چنان که باید کردست در ازل
و اندیشه را بر آنچه نهادست کار نیست
بر یک درخت هست دو شاخ بزرگ و این
[...]
سروی بهراستی چو تو در جویبار نیست
نقشی به نیکویی چو تو در قندهار نیست
جفت مهی اگرچه به خوبیت جفت نیست
یار شهی اگر چه به خوبیت یار نیست
زلف تو مشک بارد و بر مه زره شود
[...]
آن طبع را که علم و سخاوت شعار نیست
از عالمیش فخر و ز زفتیش عار نیست
جز چشم زخم امت و تعویذ بخل نیست
جز رد چرخ و آب کش روزگار نیست
آن دست و آن زبان که درو نیست نفع خلق
[...]
ساکن شو و تو طاعت ایزد کن اختیار
کز مرد بختیار جزین اختیار نیست
پرهیزگار باش و چه سودست پند من
که امروز روز مردم پرهیزگار نیست
مرد خدای شو که خدای است دستگیر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.