تا کی بود دو چشمت در عین دلربایی
وآنگه کند ز پیشم او میل بر جدایی
دردست در دل من باشد علاج وصلش
بر من ترحّمی کن چون درد را دوایی
طاقم ز صبر جانا طاقت نماند یارا
دوری مجو ز پیشم چون نور چشم مایی
ای سرو راست قامت تا کی کنم قیامت
از روی لطف خواهم روزی ز در درآیی
گر یک نظر به حالم اندازی ای پری روی
ای نور هر دو دیده لطفی بود خدایی
تو پادشاه حسنی بر حال ما نظر کن
در کوی شاه ما را رسمی بود گدایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از زیبایی چشمان معشوقهاش صحبت میکند و احساس درد جدایی را بیان میکند. او از معشوقهاش میخواهد که به او ترحم کند و در حضورش باشد، زیرا دوری او برایش طاقتفرساست. شاعر به زیبایی معشوقهاش و تأثیر آن بر خود اشاره میکند، و از او میخواهد تا نگاهی به حال او بیندازد. در پایان، شاعر از مقام و زیبایی معشوقهاش تمجید کرده و اعلام میکند که در عشق او مانند گدا هست.
هوش مصنوعی: چقدر میتوانم به زیبایی چشمانت خیره شوم و از دلرباییات لذت ببرم، در حالی که ناگهان به جدایی از من فکر میکنی.
هوش مصنوعی: در دل من درد و رنجی وجود دارد و تنها در صورتی که به من رحم کنی و به وصل خودت برسانی، میتوانم به درمان این درد برسم.
هوش مصنوعی: صبر و طاقت من در انتظار تو تمام شده است. دوست عزیز، دوری از تو را تحمل نکن، زیرا تو نوردهندهی چشم من هستی.
هوش مصنوعی: ای سرو بلند و با وقار، تا کی میخواهی با زیباییات دلم را بیتاب کنی؟ من آرزو دارم یک روز با محبت و لطف تو، به دیدارم بیایی.
هوش مصنوعی: اگر یک نگاه به حال من بیندازی، ای زیبای پریچهره، ای نور چشمها؛ بر من لطفی از جانب خدا خواهد بود.
هوش مصنوعی: ای پادشاه خوبان، بر حال ما توجه کن، زیرا در محلهی شاه خود، ما رسم و آیینی داریم که گدایی کنیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای صورت بهشتی در صدره بهایی
هرگزمباد روزی از تو مرا جدایی
تو سر و جویباری تو لاله بهاری
تو یار غمگساری تو حور دلربایی
شیرینتر از امیدی واندر دلم امیدی
[...]
آسایشت نبینم ای چرخ آسیائی
خود سوده مینگردی ما را همی بسائی
ما را همی فریبد گشت دمادم تو
من در تو چون بپایم گر تو همی نپائی؟
بس بیوفا و مهری کز دوستان یکدل
[...]
جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی
کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی
ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان
خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی
گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین
[...]
خه مرحبا و اهلا آخر تو خود کجایی
احوال ما نپرسی نزدیک ما نیایی
ما خود نمیشویمت در روی اگرنه آخر
سهلست اینکه گهگه رویی بما نمایی
بیخرده راست خواهی گرچه خوشت نیاید
[...]
جان از تنم برآید چون از درم درآئی
لب را به جای جانی بنشان به کدخدائی
جان خود چه زهره دارد ای نور آشنایی
کز خود برون نیاید آنجا که تو درآئی
جانی که یافت از خم زلفین تو رهائی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.