نگارا چون قلم ما را به سر تا کی بگردانی
مگر حال من مسکین سرگردان نمی دانی
چو زلف خویشتن ما را مکن سودازده جانا
که در هجرت به جان آمد جهانی از پریشانی
مرا دردیست در عشقت که تا جانم به تن باشد
طبیب من تویی آخر چرا فارغ ز درمانی
دل و جان و قرار و هوش و صبر و عقل
به باد عشق بردادم تمام از روی نادانی
مرا بر باد بردادی و آتش در من افکندی
نه گویی تا به کی ما را چو خاک از دامن افشانی
مکن بر من ستم زین پس که کس این ظلم نپسندد
کنون ترسم که همچون من به درد دل فرو مانی
من بیچاره می دانم که باری تا غم هجران
نهادی بر دلم داغی که آن داغیست سلطانی
چو بلبل در قفس دایم چرا داری دلم در بند
قفس را بشکند روزی ز بار غصّه زندانی
جهانی سر به سر اندوه و بار غصّه می بینم
چرا این نازنین آخر ملولی از جهانبانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج ناشی از عشق و جدایی سخن میگوید. او به محبوبش میگوید که نباید با بازیگریاش او را بیشتر سرگردان کند، زیرا او دلی آشفته و رنجور دارد. شاعر به عواطف و احوالات خود اشاره میکند و از درماندگیاش در عشق صحبت میکند. او احساس میکند که محبوبش او را رها کرده و درد جداییاش را غیرقابل تحمل میسازد. در نهایت، او میگوید که در جهانی پر از غم زندگی میکند و از محبوبش میخواهد کمتر بر او ستم کند، چون این ظلم باعث درد بیشترش میشود. شاعر مانند بلبل اسیر در قفس است و امیدوار است که روزی از این غم رها شود.
هوش مصنوعی: ای محبوب، چرا تا کی این گونه با دلم بازی میکنی؟ آیا نمیدانی که من چقدر بیچاره و سردرگم هستم؟
هوش مصنوعی: عزیزم، زلف خود را به ما نشان نده و ما را درگیر خود نکن، زیرا در دوری تو، جهانی از آشفتگی و بیقراری به جان آمده است.
هوش مصنوعی: من در عشق تو دردی دارم که تا زمانی که زندگیام ادامه دارد، تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا درمان کنی. پس چرا بیتوجهی و به فکر درمان من نیستی؟
هوش مصنوعی: من تمام احساسات و آرامش و عقل و صبرم را به خاطر عشق از دست دادم و این کار را به خاطر نادانی انجام دادم.
هوش مصنوعی: به من فرصت نفس کشیدن ندادی و به جای آن حسی سوزان و آتشین در وجودم ایجاد کردی. گویی هیچ توجهی به حال و روز ما نداری و همچنان به ما آسیب میزنی، مانند گرد و غبار که از دامن خود میریزی.
هوش مصنوعی: از این پس بر من ستم نکن، زیرا هیچکس ظلم را نمیپسندد. اکنون میترسم که مانند من در غم و اندوه باقی بمانی.
هوش مصنوعی: من احساس میکنم که به خاطر درد جدایی، باری سنگین بر دوشم هست و این درد به اندازهای عمیق و بزرگ است که مانند یک سلطانی بر دلم نشسته است.
هوش مصنوعی: چو بلبل در قفس، دلم در بند و اسیر غصههاست. روزی آمده خواهد که این قفس شکسته شود و من آزاد شوم.
هوش مصنوعی: دنیا را پر از غم و اندوه و ناراحتی میبنیم، اما چرا این معشوق عزیز از زندگیاش ناراضی و کلافه است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ازو بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی؟
ایا خوشتر ز جان و دل! همه رنج دل و جانی
به رنج تن شدم خرسند اگر دل را نرنجانی
شود بی جان تنم یکسر چو تو لختی بیازاری
تن از آزار جان پیچد تنم را زین قبل جانی؟
اگر چه جانی از انسی همیشه بر حذر باشد
[...]
نگارا ماه گردونی سوارا سرو بستانی
دل از دست خردمندان به ماه و سرو بستانی
اگر گردون بود مرکب به طلعت ماه گردونی
وگر بستان بود مجلس به قامت سرو بستانی
به آن زلفین شورانگیز مشک اندوده زنجیری
[...]
مسلمانان مسلمانان مسلمانی مسلمانی
ازین آیین بیدینان پشیمانی پشیمانی
مسلمانی کنون اسمیست بر عرفی و عاداتی
دریغا کو مسلمانی دریغا کو مسلمانی
فرو شد آفتاب دین برآمد روز بیدینان
[...]
زهی جاهت فریدونی ، زهی ملکت سلیمانی
به عون تو مسلم شد ز هر آفت مسلمانی
غلط گفتم ، خطا کردم، کجا آید به چشم اندر
تو را جاه فریدونی، تو را ملک سلیمانی؟
نجوید دهر جز از رسم تو آثار فرخنده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.