فراموشت چرا شد مهربانی
مگر حال من بی دل ندانی
مرا چون دیده ای ای نور دیده
دلم را جانی و جانم روانی
تو را چون من فراوان بنده باشد
مرا چون تو نباشد کس تو دانی
چرا ای دلبر طناز باری
دلم را بردی و در قصد جانی
مرنجانم به هجران ای نگارین
به وصلم چاره ای می کن نهانی
به باغ جان نظر کردیم و دیدیم
به چشم ما تو چون سرو روانی
به هجرم گر برانی چاره ای نیست
به وصلم گر نوازی می توانی
منه بر خاطر ما بار هجران
چه باشد کز فراقم وارهانی
ز رویت تا جدا گشتم به ناکام
ندیدم در جهان من شادمانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق عاشقانه و درد فراق اشاره دارد. شاعر از معشوقش میخواهد که او را فراموش نکند و از حال دلش میگوید که به شدت تحت تأثیر جدایی قرار دارد. او بیان میکند که معشوقش برایش بسیار مهم است و بدون او حس شادی ندارد. شاعر به زیبایی معشوق و تأثیر او بر زندگیاش اشاره میکند و از او میخواهد که در آغوشش بگیرد و از دوریاش نرنجاند. در نهایت، او به بار سنگین فراق و تنهاییای که تجربه میکند، اشاره میکند.
هوش مصنوعی: چرا به فراموشی سپردی محبتت را، مگر حال و روز من را نمیدانی که بیدل و آوارهام؟
هوش مصنوعی: وقتی تو را دیدهام، ای نور چشمم، برای دل من زندگی و روحی تازهای به جریان انداختهای.
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد مانند من به تو خدمتگزارند، اما هیچکس به اندازه تو برای من اهمیت ندارد. تو این موضوع را میدانی.
هوش مصنوعی: چرا ای زیبای دلربا، دل مرا به دست آوردی و به جانم قصد کردی؟
هوش مصنوعی: ای محبوب زیبا، از فراق و دوری من را رنجیده نکن. برای وصال و دیدار من، به طور پنهانی راهی بیاب.
هوش مصنوعی: به باغ جان نگاهی انداختیم و مشاهده کردیم که تو در نظر ما همچون سروی زنده و رمانتیک هستی.
هوش مصنوعی: اگر مرا از خود برانی، چارهای در کار نیست؛ و اگر محبت کنی و از وصال من برخوردار شوی، این امکان برای تو هست.
هوش مصنوعی: ناراحتی جدایی را بر دل ما نگذار، چرا که تو با دوریات ما را رها کردهای.
هوش مصنوعی: از زمانی که از چهرهات دور شدم، در این دنیا هیچ شادی و خوشحالیای را تجربه نکردم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
ولیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
به جام اندر تو پنداری روان است
و لیکن گر روان دانی روانی
به ماهی ماند ، آبستن به مریخ
بزاید ، چون فراز لب رسانی
شکفته شد گل از باد خزانی
تو در باد خزانی بی زیانی
همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل
چه چیزی مردمی یا بوستانی
ز بوی موی پیچان سنبلی تو
[...]
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
و لیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
مرا تا باشد این درد نهانی
تو را جویم که درمانم تو دانی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.