به دل چو سنگدلانی به مهربانی سست
ز عهد دور به غایت، به دلریایی چست
به جست و جوی تو عمر عزیز کردم صرف
به اختیار جدایی ز ما نباید جست
نمی رود ز مقابل نهال قامت دوست
خیال قد چو سروت ز دیده ی ما رست
گزید بر من بیچاره دلبری دیگر
وفا نکرد و دو چشم از حیا و شرم بشست
هزار صورت مهوش اگر بود به جهان
ز دلبران طلبیدن وفا و عهد نخست
اگر به حسن بود یوسف زمانه کسی
چه چیز ارزد اگر ناید او به عهد درست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلتنگی است. شاعر از سادگی و مهربانی دل میگوید که در برابر سختیها آسیبپذیر است. او عمر خود را در جستجوی معشوق سپری کرده و نمیخواهد جدا شود. وجود محبوبش همچون درختی است که از دید او دور نمیرود. شاعر از دلبر جدیدی که به او عشق ورزیده، اما وفای به عهد ندارد، گلایه میکند و به زیباییهای ظاهری دیگران اشاره میکند. او همچنین بر این نکته تأکید دارد که زیبایی واقعی زمانی ارزشمند است که با وفا و صداقت همراه باشد.
هوش مصنوعی: اگر در دل افرادی سنگدلی وجود داشته باشد، مهربانی آنها ضعیف و ناپایدار خواهد بود. این افراد از عهدی دور و به شدت به طریق دلیرانه زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: برای یافتن تو، عمر گرانبهایم را صرف کردم و نباید به دنبال گزینهای باشم که ما را از هم جدا کند.
هوش مصنوعی: تصویر زیبایی از دوست به ذهن میآید که همیشه در ذهن و دل حضور دارد و مانند درختی سرسبز و بلند، هرگز از یاد نمیرود. زیبایی و قامت او چنان است که همواره در دیدگان ما زنده است و از نظر دور نمیشود.
هوش مصنوعی: دلبری که بر من بیچاره مهر ورزیده بود، دیگر نسبت به من وفادار نماند و از حیا و شرم خود چشم پوشید.
هوش مصنوعی: اگر هزاران چهره زیبا در دنیا وجود داشته باشد، اما از دلبران فقط وفا و عهد اولیه را باید خواست.
هوش مصنوعی: اگر یوسف زمانه را کسی به زیبایی و حسن داشته باشد، چه ارزشی دارد اگر او به عهد و پیمان خود وفا نکند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلیل نصرت حق زخم نیزه عربست
از اوست هر چه به شرک اندر از بدی شغب است
رسیده ماه محرم به سال پانصد و شصت
به بارگاه وزیر خدایگان بنشست
که تا نظر کند اندر جمال طلعت او
که هیچ شه را مانند او وزیری هست
خجستهرای و همایونلقا و فرّخفال
[...]
کسی نرست ز دنیا مگر خدای پرست
در این زمانه هر آن کس که او به مرد برست
جهان بی خبر آن است و جای بی ادبان
سریر کفر بلند و سرای ایمان پست
رها مکن که جهان تاج بر سر تو نهد
[...]
رئیس دولت و دین ای اسیر دست اجل
شدی و رفت بهین حاصل جهان از دست
زمانه نی در مردی در کرم بشکست
سپهر نی دم شخصی دم هنر دربست
دلم حریق وفاتت چو کرد خاکستر
[...]
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
دگر به روی کسم دیده بر نمیباشد
خلیل من همه بتهای آزری بشکست
مجال خواب نمیباشدم ز دست خیال
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.