گنجور

 
حکیم نزاری

ترک من و آشوبِ دل خاتونِ ماه خاوری

بُغناق برگیر و بنه بر سر کلاه کافری

بر دوش زلفت چون زره بگشاده از ابرو گره

برده ز هفت اختر فره بسته قبایِ ششتری

بار و برت سیب و عنب نوشینْ دهان تریاکْ لب

وز غمزه و لب ای عجب هم جان و هم دل می‌بری

با چشمِ تنگت چون دهن گفتم بترس ای پر فتن

کز چشمِ خون‌افشانِ من هم عاقبت زخمی خوری

گفتا که هان ای دل‌شده بی‌حاصلی حاصل شده

خاک از دو چشمت گل شده کاری نداری ننگری

تلخ از لبِ شیرین سخن ناواجب است ای سروبن

تمکینِ درویشان بکن منگر به ایشان سرسری

دشمن‌صفت با دوستان بد می‌کنی نیکوست آن

سروی بتا یا بوستان ترکی نگارا یا پری

هم زاهدو هم زاهدی زان شد نزاری منزوی

آیا چه شیرین شاهدی یا رب چه چابک‌منظری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

فصل بهاران شد ببین بستان پر از حور و پری

گویی سلیمان بر سپه عرضه نمود انگشتری

رومی‌رخان ماه‌وش زاییده از خاک حبش

چون نومسلمانان خوش بیرون شده از کافری

گلزار بین گلزار بین در آب نقش یار بین

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

آخر نگاهی باز کن وقتی که بر ما بگذری

یا کبر منعت می‌کند کز دوستان یاد آوری

هرگز نبود اندر ختن بر صورتی چندین فتن

هرگز نباشد در چمن سروی بدین خوش منظری

صورتگر دیبای چین گو صورت رویش ببین

[...]

امیرخسرو دهلوی

ای چهرهٔ زیبای تو رشکِ بتانِ آزری

هر چند وصفت می‌کنم، در حسن از آن زیباتری

هرگز نیاید در نظر نقشی ز رویت خوبتر

شمسی ندانم یا قمر، حوری ندانم یا پری

آفاق را گردیده‌ام، مهر بتان ورزیده‌ام

[...]

اوحدی

بر کوفه و خاک علی، ای باد صبح ار بگذری

آنجا به حق دوستی کز دوستان یادآوری

خوش تحفه‌ای ز آن آب و گل، بوسیده، برداری به دل

تا زان هوای معتدل پیش هواداران بری

با او بگویی: کای ولی، وی سر احسان و یلی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه