دل مسکین مرا خار جفای تو بخست
راه خوابم به شب هجر خیال تو ببست
این همه جور و جفا کز تو به ما می آید
دل بیچاره ی ما عهد تو هرگز نشکست
گر سرم می رود از عشق نگردانم روی
چون بدارم ز سر زلف پریشان تو دست
گر سراپای وجودم تو بسوزی چون شمع
دست از دامنت ای دوست نخواهیم گسست
عشق روی تو نه امروز نهادیم به دل
در گلم مهر تو بسرشت هم از روز الست
لب جان بخش تو ای دوست نه پیدا نه نهان
غمزه ی جادوی شوخ تو نه مخمور نه مست
از سر جان و جهان یک سره جانم برخاست
تا دل غمزده ام با غم رویت بنشست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و وفاداری عمیق به معشوق صحبت میکند. شاعر از درد و رنج ناشی از جدایی و ظلم معشوق میگوید، اما همچنین بر رویای وصل و عشقش تأکید میکند. او بیان میکند که حتی در سختیها و جفاهای معشوق، دلش هرگز از عهد و وفاداری منحرف نشده است. شاعر عشقش را قدیمی و ریشهدار میداند و از زیباییهای معشوق و تأثیر عمیق او بر زندگیاش میگوید. در نهایت، عشق و غم معشوق برای او به قدری مهم است که تمام وجودش را تحتالشعاع قرار داده است.
هوش مصنوعی: دل غمگین من از بیوفایی تو آسیب دیده و دیگر نمیتواند بخوابد؛ زیرا در شب جدایی، فقط خیال تو در ذهنم میچرخد و آرامش را از من گرفته است.
هوش مصنوعی: این همه سختی و ظلمی که تو به ما می کنی، دل بیچاره ما هرگز عهد و وفای تو را فراموش نکرده است.
هوش مصنوعی: اگر سرم هم برود از عشق، چیزی از عشق تو را از من دور نخواهد کرد، چون وقتی دستم به زلف آشفتهات میرسد، هیچ چیز برایم مهم نیست.
هوش مصنوعی: اگر تمام وجودم را مانند شمع بسوزانی، هرگز از محبتت دست نخواهم کشید.
هوش مصنوعی: عشق تو را نه تنها امروز در دل قرار دادیم، بلکه محبت تو از زمانهای دور و قدیم در وجودم شکل گرفته است.
هوش مصنوعی: ای دوست، لبهای تو به قدری دلچسب و شگفتانگیز است که نه واقعاً قابل دیدن است و نه به طور کامل پنهان. نگاه جادویی و بازیگوش تو، نه آدم را مست میکند و نه او را بیخود.
هوش مصنوعی: تمام وجودم در این لحظه برای تو ایستاده است تا بتوانم با دل ناراحت خودم در کنار چهرهات آرام بگیرم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شور در شهر فکند آن بت زُنّارپرست
چون خرامان ز خرابات برون آمد مست
پردهٔ راز دریده، قدحِ می در کف
شربت کفر چشیده، عَلَم کفر به دست
شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش
[...]
آنکه در صدر قضا تا به حکومت بنشست
چنگ بازی بمثل سینه کبکی بنخست
وانکه تا او در انصاف گشودست ز بیم
پشت ظالم بشکست و نفس فتنه ببست
دیده اکنون نتواند که کند هیچ زنا
[...]
چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را
گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست
مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان
باده نوشیدن و بوسیدن معشوقهٔ مست
صنما بسته آنم که در این منزل تست
خبری یابم زان زلف شکسته به درست
درد و غمهای تو و عهد وفایت بر ماست
هم به جان تو که هوش و دل و جانم بر تست
دل من نیست شد و سوز تو از سینه نرفت
[...]
یار میخواره من دی قدحی باده به دست
با حریفان ز خرابات برون آمد مست
بر در صومعه بنشست و سلامی در داد
سرِ خُم را بگشاد و در غم را بربست
دل هر دیو دل از ما که بدید آن مه نو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.