ز حد گذشت فراق تو ای فرشته خصال
بیا و تشنه دلان را بده زلال وصال
ز من بریدی و رفتی ولیک پیوسته
خیال روی تو میگرددم بگرد خیال
اگر نه از سر کوی تو میکند گذری
چرا حیات دهد مرده را نسیم شمال
فنای خویش همی خواهم از خدا که مرا
ز عمر باقی خود هست بی رخ تو خلال
ز بار غم الف قدم ار چو دال شود
گر از تو روی به پیچم بود ز عین ضلال
چگونه شیفته ماه عارضت نشوم
که نیست در همه عالم ترا نظیر و مثال
من از تو چشم مودت نمی توانم داشت
که هست از تو امید وفا خیال محال
مباد ماه عذار ترا خسوف و محاق
مباد مهر جمال ترا کسوف و زوال
در آرزوی وصالت حسین دلخسته
ز مویه گشت چو موی و ز ناله گشت چو نال
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به فراق و دوری از معشوق خود lament میکند و از درد جدایی گله مینماید. او میگوید که با وجود جدایی، همواره در خیال معشوقش زندگی میکند و نمیتواند از یادش برود. شاعر آرزو میکند که حتی در مرگ هم از یاد معشوقش غافل نشود و به او روی آورد. او همچنین نگرانی خود را از اینکه زیبایی معشوق از دست برود، ابراز میکند و در انتها به شدت دلتنگی و آرزوی وصال معشوقش را بیان میکند. شعر به زیبایی حالاتی چون عشق، جدایی و آرزو را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: فراق و دوری تو از حد گذشته است، ای فرشته با صفا، بیا و به دلهای تشنه وصل، آب زلال محبت بده.
هوش مصنوعی: تو از من جدا شدی و رفتی، اما دائم در فکر چهرهی تو هستم و به دور آن خیال میچرخم.
هوش مصنوعی: اگر کسی از کنار کوی تو عبور نکند، پس چرا نسیم شمال به مرده زندگی میبخشد؟
هوش مصنوعی: من از خدا میخواهم که در خودم محو شوم و به یاد تو، بدون هیچ اثری از عمر باقیماندهام، زندگی کنم.
هوش مصنوعی: اگر بار غم و اندوه بر دوش من سنگینی کند و مانند دالی خم شوم، حتی اگر به تو پشت کنم، در واقع از گمراهی دور نشدهام.
هوش مصنوعی: چطور ممکن است عاشق چهره تو نشوم، در حالی که در تمام دنیا هیچ کس مانند تو نیست و هیچ نمونهای از تو وجود ندارد؟
هوش مصنوعی: من نمیتوانم از تو انتظار محبت داشته باشم، چون نمیتوانم امیدوار باشم که به وعدهات عمل کنی؛ این امید فقط یک آرزوی دور از واقعیت است.
هوش مصنوعی: نگذار که زیبایی چهرهات تحت تأثیر ناملایمات قرار گیرد و نگذار که درخشش زیباییات خاموش شود و از بین برود.
هوش مصنوعی: به خاطر آرزوی وصال حسین، دل من به شدت غمگین و پریشان شده است؛ مانند موی در باد در حال ناله و شکایت است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسان که تلخی زهر طلب نمیدانند
ترش شوند و بتابند رو ز اهل سؤال
تو را که میشنوی طاقت شنیدن نیست
مرا که میطلبم خود چگونه باشد حال؟
شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی
[...]
به سیصد و چهل و یک رسید نوبتِ سال
چهارشنبه و سه روز باقی از شوّال
بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم
سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال
ستوروار بدینسان گذاشتم همه عمر
[...]
اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال
مرا ببین که ببینی کمال را بکمال
من آن کسم که بمن تا بحشر فخر کند
هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال
همه کس از قبل نیستی فغان دارند
[...]
همیشه گفتمی اندر جهان به حسن و جمال
چو یار من نبود وین حدیث بود محال
من آنچه دعوی کردم محال بود و نبود
از آنکه چشم من او را ندیده بود همال
ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت
[...]
ز نور قبۀ زرین آینه تمثال
زمین تفته فرو پوشد آتشین سر بال
فروغ چتر سپهری بیک درخشیدن
بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال
درر چو لاله شود لعل در دهان صدف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.