رویت به از آن آمد انصاف که میباید
با روی تو در عالم گر گل نبود شاید
با ما نفسی بنشین کان روی نکو دیدن
هم چشم کند روشن هم عمر بیفزاید
گر هر سر موی از من صاحبنظری باشد
نظارهٔ رویت را چشمی دگرم باید
در زلف تو آویزم وز بند تو نگریزم
زنجیر گر این باشد دیوانه بیاساید
دیدار چو بنمودی دلها همه بربودی
کو آینه تا دل را از دست تو برباید
زنهار غنیمت دان دوران لطافت را
کاین عهد گل خندان بسیار نمیپاید
روزی دو درین منزل از بهر توام خوشدل
بی صحبت منظوران دنیا به چه کار آید
از خاک درت گردی در چشم همام افشان
تا مردمک چشمش یک لحظه بیاساید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و جذبه چهره محبوبش اشاره میکند و میگوید که انصاف در زیبایی او از گل نیز برتر است. مجلس نفسگیر و دلافروز او، نه تنها دلها را روشن میکند بلکه به عمر هم میافزاید. او همچنین به قدرت و تاثیری که دیدن چهره محبوب بر دلها دارد، اشاره میکند و میگوید که این زیبایی نباید فراموش شود، زیرا زیباییهای این دنیا پایدار نیستند. در نهایت، شاعر به ارزش لحظات خوشی که در کنار محبوب میگذرانند، تأکید میکند و بیان میکند که زندگی بدون همراهی و زیبایی او چه سودی دارد.
هوش مصنوعی: زیبایی چهرهات به قدری است که اگر گلها هم وجود نداشتند، باز هم دنیا با وجود تو زیبا بود. انصافاً تو آنقدر زیبا هستی که هیچ چیز دیگری به این زیبایی نمیتواند برساند.
هوش مصنوعی: با ما همنشینی کن، زیرا که دیدن چهره زیبایت هم به چشم روشنی میانجامد و هم به زندگی طولانیتر میافزاید.
هوش مصنوعی: اگر هر رشته موی من یک صاحبنظر باشد، برای تماشای زیبایی تو باید چشمی دیگر داشته باشم.
هوش مصنوعی: من در زلف تو آویزان میشوم و از بند تو فرار میکنم. اگر این زنجیر باشد، پس دیوانه هم آرام میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که تو را دیدم، همه دلها را به تسخیر خود درآوردی. آیا هیچ آینهای وجود دارد که بتواند دلم را از چنگال تو آزاد کند؟
هوش مصنوعی: بپرهیز از اینکه ارزش دوران زیبایی را نادیده بگیری، زیرا این زمان شادابی و گلچهرگی بهسختی ادامه مییابد و مدت زیادی نخواهد پایید.
هوش مصنوعی: روزی دو نفر در این خانه به خاطر تو، دل شاد دارم. اما بدون صحبت و همراهی افراد مورد علاقهات، دنیا برای چه به کار میآید؟
هوش مصنوعی: از خاک در ایوان تو، غباری را در چشم همام بریز تا مردمک چشمش برای یک لحظه آرام بگیرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن مه که ز پیدایی در چشم نمیآید
جان از مزه عشقش بیگشن همیزاید
عقل از مزه بویش وز تابش آن رویش
هم خیره همیخندد هم دست همیخاید
هر صبح ز سیرانش میباشم حیرانش
[...]
سروی چو تو میباید تا باغ بیاراید
ور در همه باغستان سروی نبود شاید
در عقل نمیگنجد در وهم نمیآید
کز تخم بنی آدم فرزند پری زاید
چندان دل مشتاقان بربود لب لعلت
[...]
جز بندگیم کاری از دست نمی آید
من بنده فرمانم، تا دوست چه فرماید؟
تو عمر من و وصلت آسایش عمر من
یارب! که رقیب تو از عمر نیاساید
ای گل، تو بحسن خود مغرور مشو چندین
[...]
بی شایبه زنگ ازدل دیدار تو بزداید
یوسف چو بمصر آید بازار بیاراید
جان قیمت بوسش بود عشاق فزون کردند
چون مشتری افزون شد بر نرخ بیفزاید
آن دل که بود عطشان از شوق لب نوشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.