گنجور

 
همام تبریزی

رویت به از آن آمد انصاف که می‌باید

با روی تو در عالم گر گل نبود شاید

با ما نفسی بنشین کان روی نکو دیدن

هم چشم کند روشن هم عمر بیفزاید

گر هر سر موی از من صاحب‌نظری باشد

نظارهٔ رویت را چشمی دگرم باید

در زلف تو آویزم وز بند تو نگریزم

زنجیر گر این باشد دیوانه بیاساید

دیدار چو بنمودی دل‌ها همه بربودی

کو آینه تا دل را از دست تو برباید

زنهار غنیمت دان دوران لطافت را

کاین عهد گل خندان بسیار نمی‌پاید

روزی دو درین منزل از بهر توام خوش‌دل

بی صحبت منظوران دنیا به چه کار آید

از خاک درت گردی در چشم همام افشان

تا مردمک چشمش یک لحظه بیاساید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

آن مه که ز پیدایی در چشم نمی‌آید

جان از مزه عشقش بی‌گشن همی‌زاید

عقل از مزه بویش وز تابش آن رویش

هم خیره همی‌خندد هم دست همی‌خاید

هر صبح ز سیرانش می‌باشم حیرانش

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

سروی چو تو می‌باید تا باغ بیاراید

ور در همه باغستان سروی نبود شاید

در عقل نمی‌گنجد در وهم نمی‌آید

کز تخم بنی آدم فرزند پری زاید

چندان دل مشتاقان بربود لب لعلت

[...]

هلالی جغتایی

جز بندگیم کاری از دست نمی آید

من بنده فرمانم، تا دوست چه فرماید؟

تو عمر من و وصلت آسایش عمر من

یارب! که رقیب تو از عمر نیاساید

ای گل، تو بحسن خود مغرور مشو چندین

[...]

آشفتهٔ شیرازی

بی شایبه زنگ ازدل دیدار تو بزداید

یوسف چو بمصر آید بازار بیاراید

جان قیمت بوسش بود عشاق فزون کردند

چون مشتری افزون شد بر نرخ بیفزاید

آن دل که بود عطشان از شوق لب نوشت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از آشفتهٔ شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه