گنجور

 
همام تبریزی

بهشت روی تو را پاک دیده‌ای باید

که جز به دیدن روی تو دیده نگشاید

به آب چشم دهم غسل نور بینایی

نظر به چشمهٔ خورشید اگر بیالاید

سپیده‌دم به هوای بهار هر روزی

به شبنم سحری روی گل بیاراید

که تا به روی تو ماند مگر نمی‌داند

که غیر حسن و طراوت ملاحتی باید

به خاک کوی تو چون بگذرد نسیم بهار

حیات‌بخشی و بوی خوشش بیفزاید

دریغ عهد جوانی که بی تو رفت از دست

کجاست تا به چنین صحبتی بیاساید

ولی به دولت حسنت امید می‌دارم

که روزگار جوانی به فرق باز آید

به بخت گفتم با ما موافقت نکنی

جواب داد که گر دوست لطف فرماید

اگر زند نفسی بی حکایت تو همام

نه از حساب سخن‌دان که باد پیماید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابوسعید ابوالخیر

خوش آید او را چون من به ناخوشی باشم

مرا که خوشی او بود ناخوشی، شاید

مرا چو گریان بیند بخندد از شادی

مرا چو کاسته بیند کرشمه بفزاید

مسعود سعد سلمان

دلم ز اندوه بی حد همی نیاساید

تنم ز رنج فراوان همی بفرساید

بخار حسرت چون بر شود ز دل به سرم

ز دیدگانم باران غم فرود آید

ز بس غمان که بدیدم چنان شدم که مرا

[...]

سنایی

زهی سزای محامد محمد بن خطیب

که خطبه‌ها همی از نام تو بیاراید

چنان ثنای تو در طبعها سرشت که مرغ

ز شاخسار همی بی‌ثبات نسراید

ز دور نه فلک و چار طبع و هفت اختر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
وطواط

بهار باز جهان را همی بیاراید

جمال چهرهٔ بستان همی بیفزاید

بسان جلوه گران گوش و گردن گیتی

بگونه گونه جواهر همی بیاراید

سحاب روی شکوفه همی بیفروزد

[...]

انوری

خدای کار چو بر بنده‌ای فرو بندد

به هرچه دست زند رنج دل بیفزاید

وگر به طبع شود زود نزد همچو خودی

ز بهر چیزی خوار و نژند باز آید

چو اعتقاد کند کز کسش نباید چیز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه