ای منزل مبارک میبخشیم صفایی
داری هوای مشکین از بوی آشنایی
خاک رهت ببوسم بر روی و دیده مالم
کانجا رسیده باشد روزی نشان پایی
بر سنگریزههایت چون میکنم سلامی
آید به گوش جانم بیصوت مرحبایی
در منزلی که جانان آنجا گذشته باشد
با ذرههای خاکش داریم ماجرایی
گردی ز منزل او گر بر بصر نشیند
سازندهتر نباشد زان خاک توتیایی
مقبل کسی که دارد در جان وفای یاران
جانم فدای یاری کاو را بود وفایی
از یاد دوست یابم آرام در فراقش
جز ذکر او ندانم دل را دگر دوایی
جان همام دارد حاصل ز عشق جانان
آن دولتی که نبود در سایه همایی
آن را که چتر عشقش افکند سایه بر سر
سلطان ملک عالم پیشش بود گدایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و ارادت به خانه معشوق است. شاعر از زیبایی و جاذبه این مکان سخن میگوید و به بوی آشنایی و صفای آن اشاره میکند. او نشان پاهای معشوق را بر روی خاک میبوسد و با از یاد بردن دوست، آرامش نمییابد و تنها ذکر او را تسکیندهنده میداند. شاعر معتقد است که عاطفه و عشق به معشوق، حقیقیترین و باارزشترین ثروتها هستند و برتری عشق را بر سایر نعمتها بیان میکند. همچنین، او نشان میدهد که در خانهای که معشوق در آن زندگی کرده، خاطرات و ماجراهایی وجود دارد که برای او ارزشمند است.
هوش مصنوعی: ای خانه خوش شانسی، که به تو آرامش میدهیم، فضای تو پر از بوی دلنشین و آشناست.
هوش مصنوعی: من بر خاک راهت بوسه میزنم و چشمانم را بر آن میمالم، اگر روزی به جایی برسم که نشانی از پاهای تو را آنجا ببینم.
هوش مصنوعی: وقتی بر روی سنگریزههای تو سلام میگویم، صدایی بیصدا به جانم میرسد که خوشامدگویی است.
هوش مصنوعی: در جایی که محبوب ما روزگاری را سپری کرده است، با خاک آنجا داستانها و یادگاریهایی داریم.
هوش مصنوعی: اگر ذرهای از خاک آنجا بر چشمات نشیند، تاثیرش کمتر از خاکی نیست که توتیای چشم را از بین میبرد.
هوش مصنوعی: اگر کسی در دل خود نسبت به دوستانش وفادار باشد، من جانم را فدای او میکنم، چرا که او شایستهی این وفاداری است.
هوش مصنوعی: تنها با یاد دوست میتوانم در غم جداییاش آرامش پیدا کنم و غیر از ذکر او هیچ دارویی برای دلنوشتهام نمیشناسم.
هوش مصنوعی: نفس حمام به خاطر عشق محبوب زندگیام، آن خوشبختی را به همراه دارد که در زیر سایهی هیچ موجودی دیگر وجود نداشته است.
هوش مصنوعی: کسی که عشق او مانند چتری بر سر سلطان جهان سایه افکنده است، در مقابل او کسی بیش از یک گدا نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای صورت بهشتی در صدره بهایی
هرگزمباد روزی از تو مرا جدایی
تو سر و جویباری تو لاله بهاری
تو یار غمگساری تو حور دلربایی
شیرینتر از امیدی واندر دلم امیدی
[...]
آسایشت نبینم ای چرخ آسیائی
خود سوده مینگردی ما را همی بسائی
ما را همی فریبد گشت دمادم تو
من در تو چون بپایم گر تو همی نپائی؟
بس بیوفا و مهری کز دوستان یکدل
[...]
جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی
کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی
ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان
خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی
گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین
[...]
خه مرحبا و اهلا آخر تو خود کجایی
احوال ما نپرسی نزدیک ما نیایی
ما خود نمیشویمت در روی اگرنه آخر
سهلست اینکه گهگه رویی بما نمایی
بیخرده راست خواهی گرچه خوشت نیاید
[...]
جان از تنم برآید چون از درم درآئی
لب را به جای جانی بنشان به کدخدائی
جان خود چه زهره دارد ای نور آشنایی
کز خود برون نیاید آنجا که تو درآئی
جانی که یافت از خم زلفین تو رهائی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.