گنجور

 
همام تبریزی

به جای هر سر مویی گرم بود جانی

فدای خاک کف پای چون تو جانانی

ز جام خویش یکی جرعه در دهانم ریز

مرا ز آن چه که خضر است و آب حیوانی

کسی که دیده بود نوبهار رویت را

دگر به خاطر او نگذرد گلستانی

میان زلف سیاهت دلم همی‌گوید

که را بود به جهان در چنین شبستانی

مگر ز باغ بهشت آمدی که در دنیی

بر این جمال ندیدیم هیچ انسانی

دلم ز درد تو آسایشی همی‌یابد

که در دهند نیابد ز هیچ درمانی

مگر که سبز شود کشت زار اومیدم

مراست هر نفس از آب دیده بارانی

نه همچو روی تو باشد گلی به فصل بهار

نه چون همام به وصفت هزار دستانی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب

چه آب جویم از جوی خشک یونانی؟

برای پرورش جسم جان چه رنجه کنم؟

که: حیف باشد روح القدس به سگبانی

به حسن صوت چو بلبل مقید نظمم

[...]

قطران تبریزی

مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب

چه آب جویم از جوی خشک یونانی

برای پرورش جسم و جان چه رنجه کنم

که حیف باشد روح القدس بسگبانی

بحسن صوت چو بلبل مقید نظمم

[...]

امیر معزی

مخوان فسانهٔ افراسیابِ تورانی

مگوی قصهٔ اسفندیارِ ایرانی

سخن ز خسرو و سلطانِ هفت کشور گوی

که خَتْم گشت بدو خسروی و سلطانی

معزِّ دینِ خدای و خدایگانِ جهان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
وطواط

در آمد از غم تو ، ای بخوبی ارزانی

بکار من چو سر زلف تو پریشانی

کنم بطبع فدای تو دیده و دل و جان

که تو عزیزتر از دیده و دل و جانی

بنفشه زلفی و گل خدی و چه می گویم؟

[...]

قوامی رازی

به هرزه بر سر دنیا مشو به نادانی

که چون توئی بچنین کار نیست ارزانی

چو عمر ضایع کردی بر آن پشیمان باش

اگرچه سود ندارد کنون پشیمانی

غم جهانی بر جان خویشتن چه نهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه