من از دنیا و مافیها دل اندر نیکوان بستم
عجب دارم که بشکیبم ز روی خوب تا هستم
مرا باید که در دستم بود زلف پری رویان
چه باشد گر دهد یا نه مریدی بوسه بر دستم
خیال مهر ورزیدن نبود اندر سرم لیکن
چوزلف پرشکن دیدم به رغبت توبه بشکستم
لب شیرین میگونت سخن میگفت بشنیدم
ز انفاس خوشت بویی هنوز از ذوق آن مستم
ز چشم اشکریز من روان شد چشمهها حالی
به زیر سایه سروی چو بی روی تو بنشستم
مرا با هر سر مویت چو پیدا گشت پیوندی
دگر با هیچ دلبندی سر مویی نپیوستم
ز شمع عارضت عکسی چو در چشم همام آمد
ز شمع آسمان دیدن دو چشم خویش در بستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و دلبستگی شدید خود به معشوق سخن میگوید. او از دنیا دل کند و تمام وجودش را صرف محبت به زیباییها کرده است. شاعر با وجود اینکه در ابتدا به عشق ورزیدن فکر نمیکرد، اما با مشاهده زلف معشوق، به عشق ورزیدن روی آورد. او از لذت صحبتهای معشوق و بوی خوشی که از او میگیرد، مست است و احساسات عمیقش را با تصویرسازیهای زیبا بیان میکند. رابطهاش با معشوق به قدری عمیق است که دیگر هیچ عشقی نمیتواند جایگزین آن شود. در نهایت، شاعر از زیبایی معشوق به قدری تحت تأثیر قرار میگیرد که به دیگر زیباییها بیتوجه میشود.
هوش مصنوعی: من دلباختهی خوبیها و نیکان هستم و از دنیا و چیزهایش دل بریدهام. عجیب است که با وجود این همه عشق و محبت به زیباییها، هنوز هم تحمل میکنم و در دنیا زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: من باید از زلفهای پریچهرهها در دستم چیزی داشته باشم، فرقی نمیکند که آیا آنها مریدی به من میدهند یا نه، من فقط یک بوسه بر دستم میخواهم.
هوش مصنوعی: در ذهنم هیچ تصوری از عشق و محبت نداشتم، اما وقتی که موهای زیبا و مجعد او را دیدم، به شوق آمدم و تصمیم گرفتم به همهی عهدها و پیمانهایم پشت پا بزنم.
هوش مصنوعی: لبان شیرین تو صحبت میکردند و من از لطافت نفست هنوز هم بویی خوش به مشامم میرسد و به خاطر آن احساس شادی و سرخوشی میکنم.
هوش مصنوعی: از چشمان من اشکها مانند چشمهها جاری شد. حالا که در زیر سایه یک سرو نشستهام و تو را ندارم.
هوش مصنوعی: وقتی که سر مویت را دیدم، پیوندی عمیق و جدید در من شکل گرفت و دیگر نمیتوانم به هیچ عشق و وابستگی دیگری فکر کنم.
هوش مصنوعی: از زیباییهای چهرهات تصویری در چشم من نقش بسته، مانند اینکه وقتی به شمعی نگاه میکنیم، درخشش آن به چشمان ما میتابد. اینقدر به چشمان خودم زل زدهام که نمیتوانم حتی به نگاه شمعی آسمانی توجه کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
الا ای ساقی دلبر مدار از می تهی دستم
که من دل را دگرباره به دام عشق بربستم
مرا فصل بهار نو به روی آورد کار نو
دلم بربود یار نو بشد کار من از دستم
اگر چه دل به نادانی به او دادم به آسانی
[...]
من از تشریف مولانا چنان تنگ آمدم الحق
که در وی می گمان بردم که من ماهی در شستم
از آن دراعّۀ تنگم قبای صبر تنگ آمد
بلی چون تنگ روزیّم به رزق خویش پیوستم
چو شرط آمد که هر ظرفی بود از جنس مظروفش
[...]
ترش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیدستم
ز افسونهاش مجنونم ز افسانهاش سرمستم
بتان بس دیدهام جانا ولیکن نی چنین زیبا
تویی پیوندم و خویشم کنون در خویش درجستم
همه شب از پریشانی چنان بودم که می دانی
[...]
ز عشقت خواستم از جان و یک دم با تو ننشستم
بریدم از جهان بهر تو و با تو نپیوستم
تو در ابرو گره بستی و گفتی «خون تو ریزم »
من این فال مبارک را درون دل گره بستم
ندارم حد آن کز شب روان زلف تو لافم
[...]
من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم
که رویت میکند هشیار و بویت میکند مستم
صدم دشمن به شمشیر ملامت خون همی ریزد
کدامین را توانم زد؟ که نه تیرست و نه شستم
سر خود را فدا کردم گل یک وصل ناچیده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.