من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم
که رویت میکند هشیار و بویت میکند مستم
صدم دشمن به شمشیر ملامت خون همی ریزد
کدامین را توانم زد؟ که نه تیرست و نه شستم
سر خود را فدا کردم گل یک وصل ناچیده
نمیدانم چه خارست این که من در پای خود جستم؟
غم و اندوه در عشقش فراوانم به دست آید
همین صبرست و تن داری، که کمتر میدهد دستم
خبر دارم: نیاید گفت از آیین وفاداری
اگر با یاد روی او خبر دارم که من هستم
به عهد دست سیمینش تو خاموشی مجوی از من
کزین دستم که میبینی به صد فریاد از آن دستم
بسان اوحدی روزی در آویزم به زلف او
گرش بوسیدم آسودم، ورم کشتند خود رستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات احساسات عمیق عشق و دیوانگی خود را توصیف میکند. او بیان میکند که تا زمانی که عشق معشوقش را دارد، دیوانه خواهد بود و وجودش تحت تأثیر اوست. با ذکر اینکه دشمنانش به او آسیب میزنند، از درد و رنجی که در عشق میکشد سخن میگوید و به فداکاریاش اشاره میکند. در انتها، او به وفاداری و تعهدش در عشق تاکید میکند و از این میگوید که اگرچه ممکن است در این راه آسیب ببیند، اما هیچگاه از عشقش دست نخواهد کشید.
هوش مصنوعی: تا زمانی که وجود دارم، دیوانه بودن از من جدا نخواهد بود. چرا که دیدن روی تو مرا آگاه میکند و بوی تو مرا به مستی میکشاند.
هوش مصنوعی: دشمنان به خاطر انتقاد و سرزنش، با شمشیر خشم و کینه خود به من آسیب میزنند. حالا من از کدام یک از آنها میتوانم انتقام بگیرم؟ چون نه تیر مناسبی دارم و نه دستم به کاری میآید.
هوش مصنوعی: من برای عشق و وصال، جانم را فدای آن کردم، اما نمیدانم این غم و رنجی که به عنوان پاداش دریافت کردهام، چه درد و خاری است که در پای خود حس میکنم.
هوش مصنوعی: در عشقش غم و اندوه زیادی دارم، اما فقط همین صبر و تحمل است که به من کمک میکند و باعث میشود کمتر دچار افسردگی شوم.
هوش مصنوعی: میدانم که در مورد وفاداری نمیتوانم چیزی بگویم، اما اگر به یاد او هستم، پس به خوبی درباره خودم آگاه هستم.
هوش مصنوعی: با او نسبت به قرار و پیمانش سکوت نکن، زیرا از دست من، که میدانی، با صدای بلند در گفتمان هستم.
هوش مصنوعی: روزگاری به یاد او به زلفش آویزان میشوم، اگر او را ببوسم آرامی مییابم، و اگر هم مرا بکشند، خودم را قهرمان میدانم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
الا ای ساقی دلبر مدار از می تهی دستم
که من دل را دگرباره به دام عشق بربستم
مرا فصل بهار نو به روی آورد کار نو
دلم بربود یار نو بشد کار من از دستم
اگر چه دل به نادانی به او دادم به آسانی
[...]
من از تشریف مولانا چنان تنگ آمدم الحق
که در وی می گمان بردم که من ماهی در شستم
از آن دراعّۀ تنگم قبای صبر تنگ آمد
بلی چون تنگ روزیّم به رزق خویش پیوستم
چو شرط آمد که هر ظرفی بود از جنس مظروفش
[...]
ترش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیدستم
ز افسونهاش مجنونم ز افسانهاش سرمستم
بتان بس دیدهام جانا ولیکن نی چنین زیبا
تویی پیوندم و خویشم کنون در خویش درجستم
همه شب از پریشانی چنان بودم که می دانی
[...]
من از دنیا و مافیها دل اندر نیکوان بستم
عجب دارم که بشکیبم ز روی خوب تا هستم
مرا باید که در دستم بود زلف پری رویان
چه باشد گر دهد یا نه مریدی بوسه بر دستم
خیال مهر ورزیدن نبود اندر سرم لیکن
[...]
ز عشقت خواستم از جان و یک دم با تو ننشستم
بریدم از جهان بهر تو و با تو نپیوستم
تو در ابرو گره بستی و گفتی «خون تو ریزم »
من این فال مبارک را درون دل گره بستم
ندارم حد آن کز شب روان زلف تو لافم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.