گنجور

 
همام تبریزی

بدیدم چشم مستت رفتم از دست

کوام آذر دلی بو کو نبی مست

دلم خود رفت و می‌دانم که روزی

به مهرت هم بشی خوش‌یانم اژ دست

به آب زندگی ای خوش عبارت

لوانت لاو چَمَن دیل و گیان بست

دمی بر عاشق خود مهربان باش

کژی سر مهر ورزی گست بو گست

اگر روزی نبینم روی خوبت

بشان شهرانره او سر زنان دست

به مهرت گر همام از جان برآید

مواژش کان یوان بمرت و وارست

گرم خا وا کری بشتم بوینی

بیویت خته بوم ژاهنام سرمست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

چه خوش عیش و چه خرم روزگار است

که دولت عالی و دین استوار است

سخا را نو شکفته بوستان است

امل را نو دمیده مرغزار است

هنر در مد و دانش در زیادت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سوزنی سمرقندی

چه . . . یر است این ز . . . یر خر زبر دست

که خر چون دید زو، آنگونه بشکست

خر نر را . . . ون در کردم این . . . یر

به سان ماده خر خوابید در غست

چو . . . ادم ماده خر ار، کره بفکند

[...]

مجیرالدین بیلقانی

فلک را عهد بس نااستوار است

همه کار جهان ناپایدارست

بیا کس کز پی یک روزه راحت

بمانده روز و شب در انتظارست

هوایی دارد و آبی زمانه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه