گنجور

 
هلالی جغتایی

آه! ازین روزگار برگشته

که ز من لحظه لحظه برگردد

گر فلک را به کام خود خواهم

او به کام کس دگر گردد

ور ز جام نشاط باده خورم

باده خونابهٔ جگر گردد

ور قدم بر بساط سبزه نهم

سبزه در حال نیشتر گردد

لیک با این خوشم، که طالع من

نتواند ازین بتر گردد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

ماهوک در میان چو در گردد

مجلس از خرمی دگر گردد

خاقانی

زهر با یاد تو شکر گردد

شام با روی تو سحر گردد

درد عشق تو بوالعجب دردی است

که چو درمان کنم بتر گردد

نتواند نشاند درد دلم

[...]

عطار

گر نکوییت بیشتر گردد

آسمان در زمین به سر گردد

آفتابی که هر دو عالم را

کار ازو همچو آب زر گردد

زآرزوی رخ تو هر روزی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه