گنجور

 
خاقانی

زهر با یاد تو شکر گردد

شام با روی تو سحر گردد

درد عشق تو بوالعجب دردی است

که چو درمان کنم بتر گردد

نتواند نشاند درد دلم

گر صفاهان به گل‌شکر گردد

می‌کشم رطل عشق تا بغداد

هم کشم گر ز سر بدر گردد

بر تو تا زنده‌ام دگر نکنم

گرچه کار جهان دگر گردد

برنگردم من از تو تا عمر است

آن ندانم که عمر بر گردد

خاک روبی است بنده خاقانی

کز قبول تو نامور گردد

بنده خاقانی از تو سرور گشت

بس نماند که تاجور گردد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

ماهوک در میان چو در گردد

مجلس از خرمی دگر گردد

عطار

گر نکوییت بیشتر گردد

آسمان در زمین به سر گردد

آفتابی که هر دو عالم را

کار ازو همچو آب زر گردد

زآرزوی رخ تو هر روزی

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

خواجۀ خواجگان خطیر الرّین

کز کفت بحر بی خطر گردد

نام پاک ترا چو بنگارند

دهن کلک پر شکر گردد

هر زمانی ز رشک بحر کفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه