یاد وصلی که دل از هجر خبردار نبود
در میان این تن ویران شده دیوار نبود
حسن درپیرهن عشق تجلّی می کرد
پردهٔ دیده حجاب رخ دیدار نبود
داشت جا، فاخته در جامهٔ یکتایی سرو
طوق گردن به گلو، حلقهٔ زنّار نبود
لیلی پرده نشین این همه دیوانه نداشت
یوسف مصر سراسر رو بازار نبود
دیدهٔ احول ادراک نمی دید دویی
در میان من و یار، اسم من و یار نبود
شمع من پیرهنی جز پر پروانه نداشت
کار بر سوختگان اینهمه دشوار نبود
بلبل از غنچهٔ منقار، به دامن گل داشت
خار اندیشه به پیراهن گلزار نبود
شب که می زد رقم این تازه غزل، خامه حزین
مستیی بود رگش را، که خبردار نبود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات عاشقانه و بیقراری شاعر در عشق میپردازد. شاعر به یاد وصالی دلنشین است که از هجران بیخبر بود و حسرت آن را میخورد. او به زیباییهای عشق اشاره میکند و میگوید که در بستر وجودش دیواری نیست که مانع دیدار یار شود. عشق و زیبایی در او تجلی میکند و او به این احساسات غمانگیز اشاره میکند که کاملاً درونی هستند. شاعر همچنین از سختیهای عشق و فقدان یار سخن میگوید و میفهماند که این همه احساسات و دردها به دلیلی وجود ندارد، زیرا او و یار هیچ فاصلهای ندارند و همه چیز در دل اوست.
هوش مصنوعی: دلتنگی و جدایی را فراموش کرده بودم، گویی هیچ مانعی بین من و محبوبم وجود نداشت. در این وضعیت خودم را در ویرانی احساس میکنم، اما همچنان یاد او در دلم زنده است.
هوش مصنوعی: زیبایی در لباس عشق نمایان بود، اما پرده چشم مانع دیدن چهره آن زیبایی میشد.
هوش مصنوعی: فاخته در حالی که در محفظهای قرار دارد، از زیبایی و جلوهگری خود صحبت میکند و میگوید که به گردن حلقهای ندارد که نشانی از بندگی یا وابستگی به دیگران باشد. او در عوض، به حالت آزادی و شکوه خود اشاره دارد.
هوش مصنوعی: لیلی که در دنیای عشق پنهان شده، این همه مجنون و دیوانه را نداشت؛ یوسف مصر هم در تمام آن بازارها، به تنهایی فردی خاص و منحصر به فرد بود.
هوش مصنوعی: چشم نابینا نمیتواند رابطهای را که بین من و محبوبم وجود دارد، درک کند. در این رابطه فقط نام من و او مطرح نیست.
هوش مصنوعی: شمع من فقط یک پوشش از پر پروانه داشت، در حالی که کار برای سوختن یارانش اینقدر دشوار نبوده است.
هوش مصنوعی: بلبل از غنچه به آرامش بسیار خوشحال بود، اما در دلش نگران و غمگین بود. در حالی که در محیط گلزار زندگی میکرد، دغدغهها و مشکلاتش از زیباییهای آنجا کم نمیشد.
هوش مصنوعی: شب که این غزل تازه را مینوشت، قلمی پر از احساس و خمار بود که از حال خود آگاه نبود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
آنزمان کز من دلسوخته آثار نبود
بجز از ورزش عشق تو مرا کار نبود
کوس بدنامی ما بر سر بازار زدند
گرچه بی روی تو ما را سر بازار نبود
هرکه با صورت خوب تو نیامد در کار
[...]
ای خوش آن دم که بهر نیک و بدم کار نبود
بیمم از طعنه اغیار و غم یار نبود
روش عاشقی و عشق نمی دانستم
دل بی درد من از درد خبردار نبود
پرده دیده ام آلایش خونابه نداشت
[...]
باعث راندنم از بزم بجز عار نبود
ورنه کس را به من و بودن من کار نبود
تا شدم از تو جدا تفرقه پامالم کرد
دولت آن بود که این فرقت دیدار نبود
همه آسان ز جدایی تو مشکل گردید
[...]
هرگزم دیده چنین مایل دیدار نبود
شوق تا بود، به این گرمی بازار نبود
بود بسیارم ازین پیش ضرورت، اما
هرگزم عشق چو این مرتبه در کار نبود
برو ای عقل و مشو مانع رسوایی من
[...]
یاد روزی که تو را میل به اغیار نبود
غیر من با دگری عشق تو را کار نبود
دل سودازده روزیکه گرفتار تو شد
یوسف حسن تو را هیچ خریدار نبود
همچو شیر و شکر آمیخته با هم بودیم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.