گنجور

 
حزین لاهیجی

یاد وصلی که دل از هجر خبردار نبود

در میان این تن ویران شده دیوار نبود

حسن درپیرهن عشق تجلّی می کرد

پردهٔ دیده حجاب رخ دیدار نبود

داشت جا، فاخته در جامهٔ یکتایی سرو

طوق گردن به گلو، حلقهٔ زنّار نبود

لیلی پرده نشین این همه دیوانه نداشت

یوسف مصر سراسر رو بازار نبود

دیدهٔ احول ادراک نمی دید دویی

در میان من و یار، اسم من و یار نبود

شمع من پیرهنی جز پر پروانه نداشت

کار بر سوختگان اینهمه دشوار نبود

بلبل از غنچهٔ منقار، به دامن گل داشت

خار اندیشه به پیراهن گلزار نبود

شب که می زد رقم این تازه غزل، خامه حزین

مستیی بود رگش را، که خبردار نبود