هرگزم امید و بیم از وصل و هجر یار نیست
عاشقم عاشق مرا با وصل و هجران کار نیست
هر شب از افغان من بیدار خلق اما چه سود
آنکه باید بشنود افغان من بیدار نیست
در حریمش بار دارم لیک در بیرون در
کردهام جا تا چو آید غیر گویم یار نیست
دل به پیغام وفا هر کس که میآرد ز یار
میدهم تسکین و میدانم که حرف یار نیست
گلشن کویش بهشتی خرم است اما دریغ
کز هجوم زاغ یک بلبل درین گلزار نیست
سر عشق یار با بیگانگان هاتف مگو
گوش این ناآشنایان محرم اسرار نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عاشقانه و دشواریهای عشق میپردازد. شاعر از امید و ناامیدی خود نسبت به وصال و فراق معشوق میگوید و بیان میکند که عواطف او مستقل از این دو وضعیت است. او احساس تنهایی و بینتیجه بودن فریادهایش را تجربه میکند، چرا که کسی برای شنیدن دردهایش وجود ندارد. همچنین، شاعر به تاریکی و بیاعتنایی دیگران اشاره میکند و میگوید که حتی پیغامهای وفا نیز از یار نمیتواند آرامش خاطر به او بدهد. در نهایت، شاعر به زیبایی گلشن معشوق اشاره میکند که به دلیل عدم وجود محبوبش، هیچ گونه شادی و سروری در آن احساس نمیشود.
هوش مصنوعی: هرگز امید و ترسی از رسیدن یا جدایی از معشوق ندارم. من عاشق هستم و عاشق بودنم به هیچکدام از این حالات وابسته نیست.
هوش مصنوعی: هر شب مردم از ناله و فریاد من بیدار میشوند، اما چه فایده دارد وقتی که کسی نیست تا صدای من را بشنود.
هوش مصنوعی: من در حریم او بار سنگینی دارم، اما در بیرون از آنجا جا دارم تا وقتی که دیگری بیاید، بگویم یار من نیست.
هوش مصنوعی: هر که از طرف محبوب پیام صداقت و وفا بیاورد، دل مرا تسکین میدهد، اما میدانم که این حرفها از خود محبوب نیست.
هوش مصنوعی: باغ و گلزار او بهشتی شاداب و زیباست، اما افسوس که به خاطر هجوم زاغها، دیگر بلبل خوشخوانی در این گلستان نیست.
هوش مصنوعی: در عشق یار، با دیگران سخن مگو؛ چون این افراد ناآشنا، قابل اعتماد نیستند و رازها را درک نمیکنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اندرین گیتی به فضل و رادی او را یار نیست
جز کریمی و عطا بخشیدن او را کار نیست
تیز بازاری همی بینم سخا را نزد او
اینت بازاری که در گیتی چنین بازار نیست
از پی نام بلند و از پی جاه عریض
[...]
جز جفا با اهل دانش مر فلک را کار نیست
زانکه دانا را سوی نادان بسی مقدار نیست
بد به سوی بد گراید نیک با نیک آرمد
این مر آن را جفت نی و آن مر این را یار نیست
مرد دانا بدرشید و چرخ نادان بد کنش
[...]
روز محشر عاشقان را با قیامت کار نیست
کار عاشق جز تماشای و صال یار نیست
از سر کویش اگر سوی بهشتم می برند
پای ننهم که در آنجا وعدهٔ دیدار نیست
روز کوشیدن چو تیغت شیر جان او بار نیست
روز بخشیدن چو کفت ابر گوهر بار نیست
نابریده تیغ تو روز وغا پولاد نیست
نابسوده کف تو روز عطا دینار نیست
در خور گفتار هرکس مر ترا گفتار نیست
[...]
ذوالجلال است آن که در وصف جلالش بار نیست
هرچه خواهد آن کند کاری برو دشوار نیست
ملک او را ابتدا و انتها و عزل نیست
ذات او را آفت و کیفیت و مقدار نیست
آن خداوندی که هست او بینیاز از بندگان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.