گنجور

 
هاتف اصفهانی

حرف غمت از دهان ما جست

یا آتشی از زبان ما جست

رو جانب دام یا قفس کرد

هر مرغ کز آشیان ما جست

یک‌یک ز نشان فراتر افتاد

هر تیر که از کمان ما جست

آتش به سپهر زد شراری

کز آه شررفشان ما جست

غیر از که شنید سر عشقت

حرفی مگر از دهان ما جست

ز انسان که خورد نسیم بر گل

تیر تو ز استخوان ما جست

هاتف چو شراره‌ای که ناگاه

ز آتش جهد از میان ما جست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
آذر بیگدلی

تیر تو کز استخوان ما جست

بازی است کز آشیان ما جست

رازی که از اوست نازش عقل

حرفی است که از زبان ما جست

آهی که درید پرده ی چرخ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه