محسن فتحی در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴:
درود بر همه عزیزان
سوالی دارم که در خوانش احمد شاملو بیتی هست که در شعر نیست
زخم زلفت به نامیزد کنون مجموعه دلهاست
از آن باور نمی دارم که انگیز پریشانی
در مورد این بیت و معنیش اگر توضیحی بدید ممنون میشم
افسانه چراغی در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۶ در پاسخ به مامیترا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸۵ - حکایت هندو کی با یار خود جنگ میکرد بر کاری و خبر نداشت کی او هم بدان مبتلاست:
زهر، او نوشید؛ تو خور قند او
شخص دیگری اشتباه کرد و به چاه افتاد؛ مثل این که کسی زهر خورده باشد. باید برای تو درس عبرت شود و پند بگیری و آن اشتباه را تکرار نکنی. پند گرفتن مثل خوردن قند، شیرین است.
آسمان آبی در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۵۱ دربارهٔ امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۲:
بنظر میرسد مسند درست باشد
برگ بی برگی در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۴۲ در پاسخ به مهرداد ت دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱:
درود بر شما گرامی مهرداد، تشکر از مهرِ بی دریغتان
A Arzani در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۱۷ دربارهٔ عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
من منظور بیت 5 را متوجه نشدم.
خوانش صحیح این بیت چگونه است؟
لطفا راهنمایی کنید.
تابش در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:
من اگر نیکم و گر (1) بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود (2) عاقبت کار که کشت (3)
برای رفع سه اشکال در این بیت حافظ این بیت پیشنهاد می شود
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
عاقبت هر که درو کرد همانرا که بکشت
تابش در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۰۳ در پاسخ به دکتر حافظ رهنورد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:
این مصرعی که شما فرمودید در ابیات پایینتر هست یک مصرع که نمی شود در دو بیت تکرار شود
احمدرضا نظری چروده در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۱۹ در پاسخ به مهناز ، س دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۵:
دوست بزرگوار "با" نشانه سبکی است .ومختص سبک خراسانی است،اما ردپای آن درسبک عراقی هم دیده میشود.یعنی نشانه های سبکی یک دوره قطعا دردوره دیگر به صورت کامل ازبین نمیرود. حافظ شیرازی درغزلی
این بیت را با همین خصیصه سبکی بیان می کند
درنمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
به طورمثال دوحرف اضافه برای یک متمم ازویژگیهای سبک خراسانی است، اما درسبک عراقی نیز دیده میشود
به دریا در منافع بیشمار است
وگرخواهی سلامت درکنار است
به دریا در یعنی دردریا
با یاد یعنی به یاد
عرب عامری.بتول در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۹ دربارهٔ باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۵:
ضمن سلام و احترام
درسته که منظور بابا افضل در شعر، کسب حالت عرفانی بوده، یعنی مثل عرفا عزلت نشینی اختیار کن و تدبر داشته باش تا بی آنکه زحمت راه رفتن در جهان رو داشته باشی، بتونی عوالم رو سیر کنی، بیت دوم در زمان حال دقیقا برای زمان کتابخوانی میشه بکار برد. زیرا زمانی که کتاب میخوانیم، نشسته ایم و بدون اینکه به جایی برویم، میتوانیم سیر در آفاق و انفس داشته باشیم.
بسیار زیباست.
رضا شاهی در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۴ در پاسخ به سید مهدی سمیعی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶:
در نسخ دیگه از واژه «پَکاه» استفاده شده، که گویا کلمه اصلی هم در این بیت همین پکاه است.
اما واژه بگاه هم ذکر شده که این هم مانند پکاه به معانی همان پگاه هست.
و بگاه مقدم بر پگاه هست در این بیت
همیرضا در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۴۳ در پاسخ به فرهود دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲:
پیشنهادتان مشکلی وزنی دارد. نون کین نمیتواند ساکن باشد.
برگ بی برگی در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۵۸ در پاسخ به حمید دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:
دل که آئینهٔ شاهی ست غباری دارد
از خدا می طلبم صحبتِ روشن رایی
سلام بنظرم بدلیل اینکه دلِ ما از آه و درد ها غبار آلوده شدند عکسِ مهرِ او بر دلمان نمی افتد.
مهدی واقعی در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۱۴ در پاسخ به علیرضایعقوبی نژاد دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۸:
بنده از طرف جناب سعدی از شما عذر می خوام
مهرداد ت در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۰۴ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱:
سپاس
حمید در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۵۷ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:
سلام اگر مهر ومهربانی خدا بینهایت و همه گیر است .پس چرا حافظ با قطعیت میگه مهرت به درد ما نخورد ؟
حمید در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۵۴ در پاسخ به نگین دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:
سلام اون که روی آینه باعث بخار میشه ها است ها . نه آه
اردشیر در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۱۱ در پاسخ به سیدعلی ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:
اقای ساقی تفکر شما و نوشته شما عین واقعیت است، حافظ به قله بلندی از ادب و معرفت و دانش رسیده که همه ادیان را از بالا نظاره می کرده است و در این میان فقط ایین زرتشت بوده که برایش جالب و چشمگیر بوده، حافظی که قران در ۱۴ روایت را حفظ بوده ، چطور نمی دانسته که این روایت از کیست؟ حافظ در اشعار زیادی از خط قرمز ها عبور کرده، و این ویژگی حافظ ازاد اندیش و پرسشگر است، حافظ اندیشمندی است بی نظیر در بین تمام شعرای ایران که قرنها از زمان خودش جلو تر بوده!
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
افرین بر نظر پاک خطا پوشش باد.
محمد سلماسی زاده در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۶:
در ابیات :
بی هشت بهشت و هفت دوزخ
همچون مه چهارده برآیید
یک موی ز هفت و هشت گر هست
این خلوت خاص را نشایید
دو اشاره مهم است یکی آن که بهشت بیش از دوزخ است
مهم تر آن که : رهایی از نیک ( بهشت ) و بد ( دوزخ ) لازمه سعادت و رسیدن به مرحله خواص باشد
برگ بی برگی در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۹:
ساقی بیا که شد قدحِ لاله پر ز مِی
طامات تا به چند و خرافات تا به کِی
بیا در اینجا به معنیِ آگاه باش آمده است و حافظ لاله را به معنیِ ظرفِ وجودیِ عارفِ عاشق گرفته و قدح استعاره از میزان و ظرفیتِ عاشق است برای پذیرا بودن شراب، پس حافظ به ساقی یا زندگی پیغام و آگاهی می دهد که پیمانهٔ ظرفِ لالهٔ عاشقی چون حافظ پر از شراب شده و اکنون هنگامِ آن فرا رسیده است تا هرآنچه از شرابِ عشقی را که آن یگانه ساقیِ هستی بخش یا زندگی در وجودِ لاله ریخته است در جهان انتشار دهد، مولانا در این رابطه می فرماید؛
چون بجویی تو به توفیقِ حَسَن باده آبِ جان شود ابریق تن
چون بیفزاید مِیِ توفیق را قوَّتِ مِی بشکند ابریق را
پس اکنون کوزهٔ وجودِ حافظ مملو از شراب است و لاجرم این کوزه از قوَّتِ مِی شکسته و شرابِ عشق از درونِ لاله اش در جهان افشانده خواهد شد. در مصراع دوم می فرماید اما این شراب که از درونِ لالهٔ وجودِ او فوران می کند نه از نوعِ طاماتِ صوفیانه است و نه از نوعِ خرافاتی ست که زاهدان در جهان منتشر می کنند، زیرا جنسِ شرابی که او دریافت کرده است ویژه و منحصر بفرد است.
بگذر ز کبر و ناز که دیدهست روزگار
چینِ قبایِ قیصر و طرفِ کلاهِ کِی
پسای مخاطبی که ممکن است صدها سال بعد چنین سخن و مدعایی را بشنوی، تکبر و ناز نکن که حافظ چه می تواند به انسانِ امروزی با اینهمه دانش و پیشرفت بدهد، روزگار بسیار از اینگونه چینِ دامنِ قبای قیصرِ روم و کیخسرو پادشاهِ پارس را دیده است که با دانش و فن آوری دو قدرتِ بزرگِ روزگارِ خود بودند اما دولتشان نپایید و سرانجام مضمحل شدند، پس ناز مکن و گوشِ جان بسپار به پیغامهای معنویِ وجودِ حافظ که اکنون شرابِ عشق و آگاهی از آن فوران می کند. طَرفِ کلاه یعنی بهره ای که از تاج و سلطنتِ خود برد.
هشیار شو که مرغِ چمن مست گشت هان
بیدار شو که خوابِ عدم در پی است هی
هان ندای آگاهی ست و هِی تأکید است به بیداری، پس ای انسان در هر عصر و دورانی که هستی هُشیار شو که مرغِ چمنی چون حافظ لالهٔ وجودش مملو از شراب شده و مست است، آگاه باش که سخنِ راست را فقط از مستان توانی شنید، از خوابِ ذهن بیدار شو که اگر در این خواب از جهان رخت بربسته و بدرودِ حیات بگویی و از چنین شرابی بهره نبری و لالهٔ تو نیز پُر از شراب نگردد آنچه پس از مرگ در انتظارِ توست خوابِ عدم و نیستی ست که تا ابدیت ادامه خواهد داشت، پس هِی بیدار شو و بدان که لطفِ خداوند فرصتِ حضور در این جهان را تنها برای یکبار به انسان عطا می کند، با نوشیدنِ شرابِ عشق و آگاهی از این فرصت استفاده کن تا جاودانه شوی و به خوابِ ابدیِ عدم نروی.
خوش نازَکانه می چمی ای شاخِ نوبهار
کآشفتگی مبادت از آشوبِ بادِ دِی
شاخِ نو بهار استعاره از انسانی ست که بتازگی از درختِ زندگی جوانه زده و با رشد به نوجوانی و جوانی و اوجِ کمالِ جسمانیِ خود رسیده است، خوش نازَکانه میچمی یعنی با کمی ناز و بالیدن به زیبایی و جوانیِ خود بر روی زمین می خرامی و این نازَکی خوشایند است، درواقع نیز نوجوان و جوان که برومند است و از سلامت، زیبایی و قدرتِ جوانی بهرمند، جهان را زیرِ پای خود می بیند، با هوش است و قدرتِ یادگیری داشته و چون شاخهٔ بهاری انعطاف و آموزش پذیر است و قادر به انجامِ هر کارِ دشوار، در یک کلام گوهری ست که کمتر کسی قدرِ آن را می شناسد. اما این شاخِ شمشادِ نوبهار از آشوبِ بادِ دِی و زمستانی بی خبر است، او نمی داند باد و طوفان هایی سوزناک و درد آلود در زندگیِ پر از نشاطِ او خواهد وزید که آشوبی بپا کرده و او را آشفته حال می کند، بادهایِ دردآلودِ دِی که غالبن توسطِ اطرافیان بر او خواهند وزید، از جانبِ آنانی که ناز می کنند و کبر می ورزند اما نمی دانند در خوابِ ذهن بسر می برند و این خواب آلودگیِ خود را به نوجوانان نیز انتقال می دهند. حافظ برای شاخِ گُلِ بهاری آرزو می کند که از این آشفتگیِ حاصل از بادِ زمستانی که آشوب است و آنهمه زیبایی و ویژگی هایِ جوانانه را بر هم می زند در امان بماند و این شادابیِ او مستمر بماند، اما واقعیت این است که چنین امری ممکن نمی شود مگر با بهره بردن از شرابِ آگاهی و عشقی که حافظ در جهان می افشاند.
بر مِهرِ چرخ و شیوهٔ او اعتماد نیست
ای وای بر کسی که شد ایمن ز مکرِ وی
شیوه در اینجا یعنی اسلوبی که پایه اش بر فریب و نیرنگ است، پس حافظ به شاخِ بهاری یا جوان توصیه می کند بر مهر ورزیِ چرخِ روزگار اعتماد نکند چرا که شیوهٔ او فریبکاری ست، به این ترتیب که جاذبه های این جهانی از قبیلِ پول و یا مقام، تحصیلاتِ عالی یا معشوقی دلربا، و یا شهرت و اعتبارِ این جهانی را به انسان نشان می دهد و در برخی موارد نیز او را موفق به کسبِ آن چیزِ جذاب می کند تا مهرورزیِ خود را به اثبات برساند، اما باید از مکرِ او ترسید چرا که با این موفقیت های مقطعی که توهمِ خوشبختی به انسان دست می دهد چرخِ روزگار مکر و دسیسه های بعدی را طراحی می کند، حافظ می فرماید ای وای بر کسی که خود را از مکرِ چرخ در امان ببیند و به آن اعتماد کند.
فردا شرابِ کوثر و حور از برای ماست
وامروز نیز ساقیِ مَه روی و جامِ مِی
از نگاهِ حافظ ساقیِ مَه روی همواره مثبت نبوده و توفیقِ راهیابی به آستانِ حضرتِ دوست ندارد و در اینجا نیز چنین است چنانچه در غزلی دیگر میفرماید؛
"خطِ عِذارِ یارکه ماه بگرفت از او / خوش حلقه ای ست لیک به دَر نیست راه از او"،
یکی از مکرهای چرخ دلبسته کردنِ انسان به باورها و اعتقادات است چنانچه امروز ساقیِ مَه رویی همچون صوفی و یا زاهد را به او می نمایاند که جامی از مِی در دست، جوان را به آیینِ خود می خواند و با طامات و خرافات وعدهٔ آخرت را به او می دهد که شرابِ کوثر و حور نیز از آنِ او خواهد شد، پس حافظ می فرماید چرخ نه تنها انسانها را فریفتهٔ چیزهایِ مادی و ذهنیِ این جهان می کند و به آنها وعدهٔ خوشبختی در این جهان را می دهد، بلکه باورها و اعتقادات را نیز با مکر و شیوهٔ خود معتبر نشان داده و اطمینان می دهد با قرار دادنشان در دل می توانند به خوشبختیِ هر دوجهان دست یابند.
بادِ صبا ز عهدِ صِبی یاد می دهد
جان دارویی که غم ببرد درده ای صُبی
صِبی استعاره از یوسفیتِ انسان است در الست و حتی به کودک و نوجوانی اطلاق می شود تا پیش از اینک توسطِ اطرافیان به چاهِ ذهن افکنده شود، بادِ صبا در اینجا پیغامِ زندگی از طریقِ بادِ دِی است، یعنی خداوند یا زندگی بوسیلهٔ بادِ کن فکانش به یکی از داشته هایِ ذهنیِ شاخِ بهاری صدمه وار می کند تا عهدی را که در صِبی و در الست با خداوند بسته است به او یادآوری کند، یعنی می خواهد بگوید یاد داشته باش که داشته هایِ خود و دیگر جاذبه های این جهانی را جایگزینِ خداوند در دل و مرکزِِ خود نکنی. در مصرع دوم صُبی می تواند ساقیِ زیبا و یوسف رخساری باشد که جان دارو یا شرابی جان بخش را به شاخهٔ بهاری که دلبستهٔ چیزها و داشته هایِ خود شده و به چاهِ ذهن افتاده است و به همین سبب دچارِ غم شده و از شادی و نشاطِ بهاریِ خود فاصله گرفته است بنوشاند تا با یادآوریِ طعمِ شراب الست غمِ دل را از او بزداید و علاج کند.
حشمت مبین و سلطنتِ گُل، که بسپرد
فراش باد هر ورقش را به زیرِ پِی
همهٔ توصیفاتِ شاخهٔ بهاری که ذکر شد و حافظ در این بیت او را گُل نامیده است حشمت و سلطنتِ اوست، یعنی نیروی جوانی، زیبایی، هوش و استعداد و سایرِ صفاتِ خوبِ یک جوان حشمت و داراییِ اوست و موجبِ سلطنتش، فراش در مصراع دوم یعنی خدمتگزار، و باد یعنی بادِ کن فکانِ خداوندی، هر ورقش کنایه از برگهای گُل است ک همان محاسن و خوبی های گُل یا جوان است، پس حافظ میفرماید این حشمت و سلطنتِ ایامِ جوانی یا گلبرگهای زیبا را مبین و به آن دل مبند، زیرا فلک که فراش و خدمتگزارِ بادِ کن فکان است تک تکِ ورقهای این گُل به زیرِ پِی خواهد سپرد، پِی یعنی زیر بنا و بنیادِ ساختارِ این جهان، پس بنیاد و زیربنای کارِ فلک بر اساسِ بر باد دادنِ حشمت و دارایی هایِ این جهانیِ انسان است، درواقع می فرماید پیش از اینکه گلبرگهایِ زیبایِ این شاخهٔ بهاری توسطِ باد پژمرده و از بین برود بهتر است جوان آن حشمت و داراییِ با ارزشِ خود را در راستایِ وفای به عهدِ است خرج و هزینه کند.
در دِه به یادِ حاتمِ طِی جامِ یک منی
تا نامهٔ سیاهِ بخیلان کنیم طِی
حاتمِ طِی همان حاتمِ طاییِ معروف است و جامِ یک منی کنایه از سخاوتمندیِ ساقی، پس حافظ لازمهی هزینه کردنِ اوقات و نیروی جوانی و دیگر و حشمت و داراییِ جوان بمنظورِ وفای به عهدِ صِبی را نوشیدنِ جان دارو یا شرابی با قدح های یک منی میداند، از نگاهِ حافظ اگر هر جوانی چنین نکند و از مِیِ عارفان و بزرگان بهرمند نگردد و حشمتِ خود را در این راه هزینه نکند از بخیلان خواهد بود، پس از ساقیِ الست می خواهد تا جام و رطلِ گران را روزیِ جوانِ محتشم کند تا از این مرحله گذر کرده و در زمرهٔ بخیلان محسوب نگردد.
زان مِی که داد حُسن و لطافت به ارغوان
بیرون فکند لطفِ مزاج از رُخش به خِوی
اما حافظ کدام مِی را طلب می کند؟ حافظ میفرماید از آن مِی که به ارغوان حُسن و لطافت داد، ارغوان یعنی رخسارِ برافروخته و زیبایِ جوان که اگر از مِیِ حافظ و بزرگانِ سخاوتمند بنوشد دارایِ حُسن و لطافتِ روزافزون خواهد شد، جوان ممکن است بگوید که او خود بدونِ مِی نیز چهره ای ارغوانی دارد، پس حافظ در مصراع دوم ادامه می دهد از آن مِی که حُسن و لطافتِ و مزاج یا یوسفیت که اصلِ اوست را از رخسارش بیرون افکنده و آشکار می کند، بمانندِ گلبرگی که به خود زیباست اما خِوی و شبنمی که بر آن می نشیند لطافتِ او را برجسته تر می کند و این همان زیبایی و حشمت و سلطنتی ابدی و جاودانه است که از گزندِ بادِ دِی در امان است.
مَسند به باغ بر که به خدمت چو بندگان
استاده است سرو و کمر بسته است نِی
مسند یعنی تختِ سلطنت و باغ در اینجا باغِ این جهان است، پسحافظ ادامه می دهد با دریافتِ جام های شراب و هویدا شدنِ لطافت و یوسفیتِ جوان است که او می تواند در باغِ هر دو عالم بر تختِ سلطنت تکیه زده و سرو قامتانی که متعالی و به عشق زنده شده اند صف در صف همچون بندگان و غلامان در خدمتِ او ایستاده اند، و همچنین عارفان و بزرگانی چون مولانا و حافظ که نِی هستند به خدمتِ چنین انسانی که دلش به عشق زنده شده و با خداوند به وحدت و یگانگی رسیده است کمرِ همت بسته اند چرا که او فارغ از جسم و بلکه جانِ محض شده است.
حافظ حدیثِ سِحر فریب خوشت رسید
تا حدِ مصر و چین و به اطرافِ روم و رِی
حافظ که در غزلِ پیشین نگارِ مِی فروش را آن ساقی معرفی کرد که عشوه می فروشد تا جاذبه ای باشد برای سالکان طریقت در اینجا نیز خود را مثال می زند که حدیثِ سِحر فریب او را خوش افتاده است و چه خوب سِحر انگیزی می کند و عشوه می فروشد تا لطفِ مزاج را از رُخِ جوانان بیرون افکند، حافظ آنچنان نگارِ می فروشی ست که آوازه اش نه تنها تا رِی و سرتاسرِ سرزمینِ پارسی زبانان پیچیده است، بلکه تا دوردستها و تا سرزمینِ مصر که خود شکر فروشند و تا چین که در تصویرگری شهره اند و حتی تا روم که سپید و زیبا روی هستند همه جا سخن از سِحر انگیزی و جادویِ کلامِ حافظ است.
لوح محفوظ در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۱۹ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » حکایت بط » عقیدهٔ دیوانهای درباره دو عالم: