رسول در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۵۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲:
سلام ،این شعر از خواجه عبدالله انصاری هست،حتی رباعی اول هم از خواجه عبدالله انصاری هست،اما در مورد مذهب ،ابوسعید شیعه بوده چون پیر یا مراد یا مرشد اول او ابوالفضل سرخسی و بعد از وفات ابوالفضل سرخسی ابوالعباس قصاب املی بوده و ایشان پیر ابوالحسن خرقانی نیز بوده اند و ابوالحسن خرقانی نیز پیر خواجه عبدالله انصاری بوده اند.در شیعه بودن خواجه عبدالله هیچ شکی نیست و در تصوف نیز هیچ اهل تسسننی مرید شیعه نمیشده ،وقتی خواجه عبدالله مرید ابوالحسن خرقانی بوده و ابوالحسن مرید ابوالعباس قصاب املی بوده ،یعنی ابوالعباس هم شیعه بوده که دراین هم هیچ شکی نیست،وباز یاداوری میشود که ابوسعید بعداز وفات ابوالفضل سرخسی مرید ابوالعباس میشود وبه مدت یک سال پیش ابوالعباس قصاب املی بوده اند تا جایی که ابوالعباس به ایشان میفرماید در اینده پرچمی که به دست ما خداوند داده است در اینده به دست تو میدهند،یعنی همان قطب و غوث بودن ،یعنی بالاترین اولیا در زمان خود،که بعد از ابوالعباس ابواحسن این مقام را داشته اند و بعد از وفات ابوالحسن این مقام را به ابوسعید ،خداوند داده است،البته دوستان باید کتاب تذکرة الاولیای عطار را بخوانند و همچنین اسرار التوحید ابوسعید ابوالخیر که نوشته نوه ابوسعید ابوالخیر هست،با سپاس از دوستان،حق یارتان
کمال داودوند در ۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸:
12 آذر ماه روز جهانی معلولان مبارک
جمع این رباعی از 6824
الهام در ۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳:
شعر واقعا زیباست
ناشناخته در ۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۴:
آ حسین -1
سپاس ، اما آیا اجازه هویت مادی دارد؟ زمانی که میفرماید" بگذار تا مقابل روی تو بگذریم "
، یا آن گونه که برخی هم میهنان جنوبی می گویند، بل برم ( بهل تا بروم ، اجازه فرما تا از خدمت مرخص شوم)
و حقیر از تفاوت گزاردن و گذاردن به خوبی آگاه است
پرسش تنها بر سر جابه جای و مادیت موضوع بود
و در فرهنگ معین در مانای گزاردن برگ 3301
از مجلد سوم و گذاردن برگ 3203 که هم سپری کردن
و عبور دادن و حتا گواردن از برای آن آورده است نشانی از جابه جایی و مادی بودن و... نیافتم
تندرست و شادکام بوید.( چنانکه می گویند)
سخن در ۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۲:
درست است که سبک محسن چاوشی با همایون شجریان متفاوت است ولی صدای همایون شجریان عزیز بیشتر به دل بنده نشست گمان میکنم که صدای همیایون بیشتر به این شعر می آید البته سلیقه ها متفاوت است لاکن توصیه میکنم حتمن آلبوم آب نان آواز همایون شجریان را گوش دهید.
سخن در ۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶:
برداشتی که من حقیر از این دو بیت برای دوستانی که پرسیده اند این است:
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست
به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد
یعنی من دل دوست(یار) را با صد خون و دل به دست آورده ام.
با یک بد گویی و حرف هایی که دشمنان میزنند رها نمیکنم.
سروبالای من آن گه که درآید به سماع
چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد
سرو بالا به معنی کسی که قامتی مثل سرو دارد هنگامس که به رقص سماع در می آید.
جانم رو برایش مانند یک قبا میکنم و بر او میپوشان(جانم را فدایش میکنم)
سخن در ۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۰۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶:
دوست عزیزی که گفته وای برخیام من نظر سایر دوستان را نیز خواندم به نظر بنده منظور خیام از عاقبت کار جهان نیستی است یعنی در آخر همه میمیریم و قیامت میشود و از جهان مادی ما چیزی باقی نمیماند. منظور خیام این نبود که دنیا بیهوده آفریده شده لیک منظور ایشان این بود که پایان دنیا نابودی است.
Hamed Salehi در ۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۱۳ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۲:
آخر چه زیان افتد سلطان ممالک را
کور ها نظری روزی بر حال گدا افتد
بجای خود خویش و بجای افکندیم افگندیم و کو را کور ها
حامد صالحی از دیار مولانا بلخ
Hamed Salehi در ۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۰۵ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۲:
ما کشتی صبر ( خویش ) در بحر غمت افگندیم
تا آخر از این طوفان هر تخته کجا افتد
هانیه در ۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۳:
سلام
خانم سپیده رییس سادات هم این قطعه رو در آلبوم طبل بی هنگام اجرا کرده اند.
غلام در ۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۲۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲:
اگر بیت سوم اینگونه بود به نظر من روانتر خوانده میشد. می نوش وبه ما بتاب ای ماه که ماه ( منظور می خوردن با ماهروئی و هم اغوش شدن با او و خطابش با ان ماه روست) بسیار بتابد و نیابد ما را
فرزام در ۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳:
بنظر من ملک هیچ تفاوتی با فرشته ندارد ملک الموت یا فرشته عزرائیل به همین نام خوانده شده و مگر فرشته ها به آدم سجده نکردند پس جایگاه انسان بالاتر از ملک یا فرشته است
راشد فلاحی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۱۸ دربارهٔ اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۴۲ - به یکی از صوفیه نوشته شد:
در جواب آقا(ی) سلیمان:
بِه (بهتر) که با نورِ چراغِ تهِ دامان سازیم. یعنی وقتی ظرفیت دیدن نور الهی نداریم بهتر که به نور چراغ بسنده کنیم.
مهدی کاظمی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۷ - داستان پیر چنگی کی در عهد عمر رضی الله عنه از بهر خدا روز بینوایی چنگ زد میان گورستان:
پس اگر میخواهی ازین نغمه های الهی فیض ببری هم میتونی از انسان کامل و ولی نور و مدد بگیری هم مستقیم از عشق به حضرت حق چراغ برافروزی مولانا با مثال خوردن می از سبو (یا کدو )و یا از سر خم رو بیان میکنه برای استفهام بیشتر میفرماید این کدو ازون خم می مثل تو جدا نیست بلکه انها بهم سخت پیوستند و یکی شدند و خوشبحال اون کدوی نیکبخت که به خم و اصل خودش پیوسته ...مولانا در ادامه این موضوع به حدیثی از پیامبر اسلام اشاره میکنه بدین مضمون ::«طوبی لمن رآنی و لمن رآی من رآنی» (خوشا به حال آن که مرا دید و آنکس را دید که مرا دید) که البته مراد از دیدن، ادراک اوصاف و مقام است نه دیدن صورت و جسم...
خواه ز آدم گیر نورش خواه ازو
خواه از خم گیر می خواه از کدو
کین کدو با خنب پیوستست سخت
نی چو تو شاد آن کدوی نیکبخت
گفت طوبی من رآنی مصطفی
والذی یبصر لمن وجهی رای
مولانا در ادامه میفرماید مثل چراغی که نور شمعی رو بخودش میگیره و روشن میشه وهرکسی اون رو ببینه دقیقا خود شمع رو دیده و بهمین ترتیب اگر صد چراغ بعد ازون هم نور از هم بگیرن دیدن آخرین همان لطفی رادارد که اولین دارد ..حالا تو میخوای نور از اخرین چراغ برگیر و یا از شمع جان خودت هدایت پذیر... اما مستقیم نور گرفتن باید خالی از نفس و خودخواهی باشی و کار سخت تری بنظر میاد بیشتر تاکید مولانا پیروی از پیر و اولیای خداوندیست ....در کل نور واحدست ولی به تعدد برما عرضه میشود و هریک از اولیا با بازتاب مختص خود چراغ راه ما شدند
چون چراغی نور شمعی را کشید
هر که دید آن را یقین آن شمع دید
همچنین تا صد چراغ ار نقل شد
دیدن آخر لقای اصل شد
خواه از نور پسین بستان تو آن
هیچ فرقی نیست خواه از شمع جان
خواه بین نور از چراغ آخرین
خواه بین نورش ز شمع غابرین
حمید در ۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۲۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷:
باسلام،غیرازمعنی ظاهری شعرکه نشان ازبی وفایی دنیاست،یک برداشت معنوی ازاین شعردارم،که میخواهم باعزیزان درمیان بگذارم. دراین جهانی که زندگی میکنیم اگربتوانیم به ذات خداکه دروجودماگذاشته شده برسیم،یعنی جام را ازدست معشوق که ذات اوست دریافت کنیم،زندگی ما آنچنان میشود که آهوبه عنوان مظهر مظلومیت ،پاکی،به راحتی میتوانددراین وجود بچه بیاورد،وروباه مظهرپلیدی ومکرنمیتواندکاری بکند،بنابراین آرام میگیرد
رضا در ۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:
مَطلَب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز اَلست
غزلی نغزوپُرمایه ی دیگر که بازتاب روشنی از باورها وعقایدِ سرحلقه ی رندان جهان است.
مطلب طاعت: ازمن پرهیزگاری وتقوا توقّع نداشته باش
پیمان وصلاح : وفاداری به احکام شریعت ومصلحت اندیشی
پیمانه کشی: باده نوشی
روزالَست: روز خلقت
خطاب به متشرّعین،زاهدان وعابدان هم روزگار است که ازعشقبازی ورندی ومیخواری حافظ خُرده گرفته ووی راموردِ ملامت قرارمی دادند.
معنی بیت: ازمن انتظار پایبندی به قوانین واحکام شرعی ومصلحت اندیشی نداشته باشید. سرنوشت ِمن ازهمان روز اَزل به باده نوشی ورندی رقم خورده است پس توقّع دیگری ازمن جز رندی نداشته باشید.
بعضی ها با استناد به چنین بیت هایی که حافظ صحبت ازسرنوشت می کند چنین نتیجه می گیرند که حافظ جبری بوده ومبنای اعتقاداتش تسلیم به جبرمحض است. یعنی معتقداست که سرنوشتِ همه ازقبل رقم خورده وتلاش برای فرار ازسرنوشت، همچون آب درهاون کوبیدن بیهوده وبی ثمراست!
امّا حقیقت مطلب این نیست. هرگز برچسبِ جبری گری برحافظی که شورشی وعصیانگراست وجسورانه همه چیزرا به زیرسئوال کشیده وچالش می انگیزد نمی چسبد. هم اوکه قصدِ شکافتن ِ سقفِ فلک ودرانداختن ِ طرحی نو درکلّ ِ هستیست، چگونه می تواند تسلیم جبر بوده باشد؟!
حافظ شاعرتضادهاست وهدفش ازبرجسته کردن تضادها، تولید اندیشه وتفکّراست. اودراینجا روشن است که به شیخ وعابد وواعظ به زبانی طنز وطعنه می فرماید که دست ازسرما بکشید ومارا به حال خویش رهاسازید. ماهمینطوری به دنیا آمده وهمینطوری نیزازدنیا خواهیم رفت. اگر دقّت شود هرجا که حافظ این چنین به اصطلاح به زبان جبرگرایان سخن می گوید مخاطبش زاهد وعابد است که زبانی جز جبر را درک نمی کنند.آنها عبادت وبندگی رافقط درگوشه ای نشستن وسربخاک مالیدن معنی می کنند وعبادت عاشقانه وعشقبازی باخدا را درک نمی کنند،خدمت به خلق ومهرورزی را جزو عبادت وبندگی نمی دانند و معتقدندکه خداخودش هرکس راکه بخواهدهدایت می کندوهرکس رانخواهد درگمراهی وضلالت نگاه می دارد.حافظ نیز درمقابل آنهاست که می فرماید: پس بااین حساب خداوند مارا چنین آفریده وشماراچنان! ازماتوقّع پرهیزگاری وتقوا نداشته باشید .
برو ای زاهد وبردُردکشان خُرده مگیر
که ندادند به ما تُحفه جزاین روز الَست
من همان دَم که وضو ساختم از چشمه ی عشق
چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
چارتکبیر زدن :اشاره به چهارتکبیریست که ازارکان ِ نمازمیّت است. تعدادتکبیرها درفرقه ها ی مختلف سنّی وشیعه دارای اختلاف هست. امّا دراینجا تعداد تکبیرها مدّ ِ نظرشاعرنبوده تا رساننده ی شیعه ویا سنّی بودنِ حافظ باشد.بعضی ها با پرداختن به این نکته داستانها ساخته ونتیجه گیری کرده اند که حافظ به سببِ اینکه چهارتکبیر گفته بنابراین به فلان فرقه گرایش داشته است.! "چارتکبیر زدن" یک اصطلاحیست که حافظ برای تاکیدِ بیشتربرای پشت پازدن به همه چیزبکاربرده است. یعنی چنانکه برمیّت نماز می گذارند وچهارتکبیرنیزمی خوانند وبا اوخداحافظی ِ ابدی می کنند، من نیزبا همه چیز جزعشق خداحافظی ابدی کرده ام. جزعشق همه چیز درنظرگاهِ من مُرده وفاتحه ی آنها راخوانده ونمازمیّت هم گزارده ام.
حالا هرکسی مسلمان ویاغیرمسلمان که این اصطلاح رادرمیان کلام بکاربرده وبرمنظورخویش تاکید کند،آیااین سطحی نگری نیست که نتیجه بگیریم صاحب سخن به فلان فرقه تعلّق دارد!
چارتکبیرزدن یعنی قلم کشیدن ، ازنظرانداختن ومُهر تائید زدن برپایان ومرگ ِ چیزی وترک کردن آن.
معنی بیت: من همان لحظه که ازچشمه ی زلال عشق وضوساختم( آن دم که باعشق آشناشدم واین طریق را انتخاب کردم) عشق دراولویّتِ اصلی اموراتِ من قرارگرفت. درنظرمن همه چیز مرده وفاتحه ی آنها راخوانده ام . تنها چیزی که برای من اهمیّت دارد عشق است.
درنظرگاهِ متشرّعین ِ متعصّب آن دوران که همانندِ فریب خوردگان داعش امروزی ، برداشت های غلط ازقرآن وروایات داشتند کلاً "عشق" اَمری حرام وبه معنای بی بند وباری بوده وعاشقان را تکفیر می کردند! حال تصوّرکنید حافظ درچه آوردگاهِ سختی واردشده ویک تنه به صفوفِ آنها می تازیده است.
اغلبِ غزلیّات حافظ تحتِ تاثیر این نبردِ سنگین ودراین آوردگاه سروده شده است. باورهای حافظ درست نقطه مقابل باورهای متعصّبانه ی خشکه مغزان قراردارد. آنها درآن سوی آوردگاه، درپی کسب جاه ومال ،مردم رافریب داده ومُدام ازآتش دوزخ می ترساندند وباحُقّه بازی به سیاق داعش امروزی که شاهدبودیم قطعاتی ازبهشت را واگذارمی کردند!! ودراین سوی میدان حافظ به تنهایی یا به کمک معدود رندانی پاک باخته، عشق ومحبّت ودلداگی را تبلیغ نموده وسعی می کردند مردم را ازحیله های آنان آگاه سازند.ازهمین روست که حافظ مُدام فریادمی زند دنیا راازنظرانداخته، ترسی ازدوزخ وطمعی به بهشت ندارد.
باغ بهشت وسایه ی طوبا وقصرحور
باخاک کوی دوست برابر نمی کنم .
مِی بده تا دهمت آگهی از سِرّ قضا
که به روی که شدم عاشق وازبوی که مست
درادامه ی سخن می فرماید:
ای زاهد وعابد که برمن خُرده می گیرید که چراعشقبازی می کنم وچرا رندی می کنم؟ آیا می خواهید دراینباره بیشتربدانید؟
معنی بیت: جامی باده یاشراب به من بدهید تاسرمست شوم وبرای شماازحقایق ِ زندگانی بگویم، از سرنوشت بگویم وتوضیح دهم که من چرا وچگونه ازشما(شیخ وزاهدریاکار) جداشده وبه راهِ عشق کشیده شدم. وقتی سرمست باشم می توانم بگویم به رخسار چه کسی عاشق شدم وازبوی چه کسی سرخوش می گردم.
گفتی زسِّرعهدِ ازل یک سخن بگو
آنگه بگویمت که دوپیمانه دَرکشم
حافظ دراینجا "مستی وراستی" رابه رُخ زاهد وعابد که آن راگمراه کننده ومادرپلیدیها می داند،کشیده تاآنها را بیشتر برعلیه ِ خود شورانده باشد. هرچه آنها برعلیه حافظ بشورند حافظ آن رافرصتی مغتنم می شمارد! چراکه دراینصورت ،حافظ درموقعیّتی عالی قرارمی گیرد تا مُشتِ حقّه بازی آنها راواکند ونگرش وباورهای پوسیده ی آنها رابه چالش بکشاند. ضمن آنکه گوشزد می کند که درعالم ازخودبیخودی ومستی، راحت ترمی توان به کشفِ حقیقت نزدیک شد. اوبه زبان کنایه این نکته را می رساند که آن سوی ِتنگه ی تاریکِ عبوس نشستن وعبادت ریایی وخودپرستی بن بست است وهیچ روزنه ای به سوی نور و روشنایی ندارد.
رموزمستی ورندی زمن بشنو نه ازواعظ
که با جام وقدح هردَم ندیم ماه وپروینم
کمر ِکوه کم است از کمر ِمور این جا
ناامید از در رحمت مشو ای باده پرست
بعضی ها کمرکوه ازکمرمورباریکست رابه این معنی گرفته اند که بارعشق همانندِ کوه سنگین است وکمرعاشق مانندِ مورضعیف! درحالی که بنظراین برداشت نادرست است وبا مصرع دوّم همخوانی ندارد.ضمن آنکه اصلاً سخن ازبارعشق به میان نیامده است.!
با توجّه به "درگاهِ رحمت" درمصرع دوّم، به نطرنگارنده، منظورحافظ این است که دردرگاهِ رحمت ِخداوند، کمرکوه ازکمرمور مورنیز باریکتر است. بااین برداشت معنی:
حافظ با اینکه مرتکبِ گناه می شود، باده خواری می کند وفریاد می زند که ازمن طاعت وعبادت مخواهید و.... امّا می بینیم که ازهمه ی شیخ وزاهد وواعظ وعابد، بیشتر به رحمتِ بی پایان خداوند امیدوار است. هرگزنمی ترساند ،هرگز ازمجازات سخن نمی گوید،ازآتش سوزان وسُربِ داغ وحیواناتِ کریه المنظر و....حرف نمی زند! هرچه می گوید درراستای بخشش وکرم وبزرگواری خداوند کریم ومهربان ست.
معنی بیت: ای باده نوش که زاهد وعابد ازمجازاتهای وحشت انگیزخداوند دردل وجان تو رُعب ووحشت انداخته است! ناامید مشودر محضرخداوند بخشنده ی مهربان، همه چیز بامعیارها ومقیاس های ما متفاوت است. آنچه که ما همانندِ کمرکوه بزرگ می بینیم درآنجا ازکمرمورچه نیز باریکتراست.آنجاست که وقتی دریای رحمت به تلاطم درمی آید گناه صاحبِ خویش راگم می کند.
طمع زفیض کرامت مَبُر که خُلق ِ کریم
گنه ببخشد وبرعاشقان ببخشاید
به جز آن نرگسِ مستانه که چشمش مَرساد
زیر این طارُم ِفیروزه کسی خوش ننشست
نرگس مستانه: چشمان مست ِ معشوق
چشمش مرساد: چشم زخم نبیند. خداحفظش کند
طارم فیروزه: طاق آسمان، گنبد فیروزه ای چرخ فلک
خوش ننشست: به این زیبایی ننشست
اشاره به زیباییِ چشمان معشوق است .مضمونی بکر،حافظانه وبدیع. بسیاری ازابیاتِ غزلیّاتِ حافظ را نباید تفسیر وتشریح کرد،چراکه هیچکس نمی تواند لطفِ کلام وجادوی سخن حافظ را به هیچ زبانی انتقال داد فقط باید آنهارا بارها وبارها خواند ومحظوظ شد.امّا چه می شود کرد که بعضی ازحافظ دوستان وحافظ خوانان، اشتیاق دارند واژه به واژه ی اشعار آن نادره گفتارشیرین سخن را بشکافند وازلابلای واژه ها، کیمیای نافه ی حافظانه ای رابجویند تابه شمیم ِ دلپذیرآن ،مشام دل و جان را معطّرنمایند.
معنی بیت:
درتمام نقاط این جهان پهناور،زیر این آسمان کبود،هیچ چیز وهیچ کس به غیرازچشمان مست وشَهلای تو، به این زیبایی درسرجای خود قرارنگرفته است. چشمان دلرُبای تو بی هیچ نقصی دربهترین حالتِ ممکن، درزیر طاقِ ابروان تونشسته وهربیننده ای رامجذوب سِحروجادوی خود می کند.
ازفریب نرگس مخمور ولعل می پرست
حافظ خلوت نشین را درشراب انداختی
جان فدای دهنش باد که در باغ ِنظر
چمن آرایِ جهان خوشتر ازاین غنچه نبست
باغ نظر: گلشن نظرگاه ،میدان دید که به باغی تشبیه شده است.
چمن آرای جهان: باغبان گلشن جهان،خالق زیبائیها
غنچه: دهان معشوق ازکوچکی وزیبایی به غنچه تشبیه شده است.
جان به قربان آن دهان زیبای معشوق باشد که خالق زیبائیها، زیباترازغنچه ی دهان معشوق، غنچه ای نیافریده است.
تشبیهِ دهانت نتوان کرد به غنچه
هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی
حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد
یعنی از وصل تواش نیست به جز باد به دست
سلیمانی: به معنای مانند سلیمان شدن .
"باد به دست" ایهام زیبایی دارد: هم به معنای دست خالی و محروم بودن، هم اشاره به قدرت حضرت سلیمان که باد تحتِ فرمان اوباد. به هردومعنی صحیح است وهردومدّ ِ نظرحافظ بوده است. حافظ علاقه ی عجیبی به چندوجه بودن معنا داشته ودرچیدمان واژه ها،بگونه ای معماری می کرده که حتماً چندین معنا وحداقل دومعنای متضادتولید گردد.
گرچه درنگاهِ اوّل چندوجهی بودن معنا، کمی سردرگم کننده به نظرمی رسد لیکن بانگاه عمیق تر درمی یابیم که چند وجهی بودن سخن یک مزیّت عالی وارزشمنداست.چراکه درچند وجهی بودن ِ کلامست که میدان بحث وتبادل نظر توسعه یافته واندیشه ها متبلور می گردد. عدّه ای به طرفداری یک وجهِ معناسخن ها می رانند وعدّه ای دیگر دروجه های دیگر. وازتقابل همین اندیشه هاست که اندیشه های نو وبدیع دیگری زاده می شود وحقایق عریان تر وعریان تر می گردد.مباحثه ومجادله اگربراساس منطق شکل بگیردقطعاً راهگشا بوده و راهی به سوی حق وحقیقت پدیدارخواهدشد. تکامل واوج گرفتن به سوی کمال،نتیجه ی برخوردِ اندیشه هاست نه یکدست بودن اندیشه ها، اگربادِ مخالفی نَوَزد بادبادک ها هرگز اوج نمی گیرند وارزش خودرا ازدست می دهند.
معنی بیت: ازوجود عشق توو به برکتِ عشق تو حافظ جاه وجلال ِ سلیمانی یافت. همانندِ اوبزگوار وعزیز وقدرتمند شد.عشق تومعجزه می کند وعاشق را به والاترین مقام می رساند. حضرت سلیمان که قدرت مافوق بشری داشت وبربادنیزحکومت می کرد من نیز به مددِ عشق تو چنان شده ام.یعنی هرصبح وشام بابادصبا سروکاردارم واورابه خدمت گرفته ام وضمن آنکه پیام مرا به تو(معشوق) می رساند،عطر وبو وپیام تورانیزبه من هدیه می دهد.
برداشت دوّم باطنزی ملیح وبرای جلبِ نظرمعشوق: حافظ به مددِ ونیروی عشق تو به قدرت وشوکت ِسلیمانی رسید! ازاین جهت که هردوی ما باد به دست هستیم.! با این تفاوت که باد به دست بودن سلیمان یعنی دراختیاربودن باد وتسلّطِ اوبرباد و بادبه دست بودن من یعنی اینکه ازوصل تو هیچ چیز به دست نیاوردم.!
اندرآن ساعت که برپشت ِ صبا بندند زین
باسلیمان چون برانم من که مورم مَرکب است!
خسرو در ۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۲۵ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱:
به نظر میاد در دومورد که به شکل زیر تغییر دادم درست تر باشه
ای سیل اشک، خاک وجودم به آب ده
تا بر دل کسی ننشیند غبار من
و
گفتی: برو، هلالی و صبر اختیار کن
وه! چون روم؟ که نیست بدست اختیار من
رضا مهام آذر در ۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۵۲ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۴:
برخی از ابیات این قصیده را حسین علیشاپور در اپرای عروسکی مولوی (اثری از بهروز غریب پور، به آهنگسازی بهزاد عبدی) در نقش بهاء ولد، پدر مولانا، خوانده است.
جعفر مصباح در ۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۵۵ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۶۹:
شادُروان: پرده
nabavar در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷: