فرهود
تاریخ پیوستن: ۱۸م شهریور ۱۴۰۲
آمار مشارکتها: | |
---|---|
حاشیهها: |
۳۰۹ |
ویرایشهای تأیید شده: |
۴٬۴۴۳ |
ترانههای مرتبط تأیید شده: |
۷ |
فرهود در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۹ در پاسخ به علی میراحمدی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸:
مقایسه این دوبیت به این شکل نشان از عدم شناخت شما از شعر حافظ و نظامی دارد.
بیت اول که آوردهاید از یک مثنوی است که عنوان آن نیز مناجات است.
بیتی که از حافظ آوردهاید از یک غزل است.
مقایسه شما کاملا بیربط است.
فرهود در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۰۵ در پاسخ به سروش دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱۸:
منظور مهرهی فرزین (وزیر) در شطرنج است که کج نیز میرود.
فرهود در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۵۵ در پاسخ به سیدسینا حسینی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۱ - فرمودن شاه به ایاز بار دگر کی شرح چارق و پوستین آشکارا بگو تا خواجهتاشانت از آن اشارت پند گیرد کی الدین النصیحة و موعظه یابند:
همان حسرت خوردن درست است. در جای دیگر هم مولانا از این فعل استفاده کردهاست؛
لطف آب از لطف تو حسرت خورد
«حسرت بردن» هم از نظر لغوی درست است اما سخنوران قدیمیتر از «حسرت خوردن» استفادهمیکردهاند.
فرهود در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۱۲ در پاسخ به مهرناز دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۷ - در شرف این نامه بر دیگر نامهها:
از بیت قبل:
یعنی همچون مریم هستم که بیشوی آبستن شد و همچون آتشزنه هستم که آتش از دیگران نمیخواهد بلکه آتش او از خود است.
ارتباط آهن و سنگ مربوط به آتشزنه است که از یک تکه سنگمخصوص با آهن درست شدهاست.
منظور نظامی در اینجا خلاقیت خود است که از هیچکسی تقلید نکرده است.
فرهود در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۰۶ در پاسخ به مهرناز دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۷ - در شرف این نامه بر دیگر نامهها:
(از چند بیت قبل) یعنی فردوسی اگر هرچه را که از باستان شنیدهبود میسرود، خیلی زیاد میشد و بهاین کار میل نداشت پس بقیه را برای دوستان گذاشت و بخشید.
در اینجا منظور داستان اسکندر است.
(زله کردن: یعنی بخشیدن از خوان و سفره و غذایی که برای دیگران بفرستند)
فرهود در ۱ ماه قبل، جمعه ۹ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۶ در پاسخ به قاصدک الف دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۱:
هرچقدر تو را ببینم سیر نمیشوم
مصرع دوم: همچون ترازو که هرچقدر گوهر بهاو میدهند همچنان حریص است و پر نمیشود.
یعنی تو گوهر و مرواید هستی
(تهیچشمی: ولع، حرص)
همچنین میتوانید چنین معنی کنید که هرچقدر که از اشتیاق تو اشک بریزم بازهم مشتاق دیدار تو هستم. اگر گوهر را استعاره برای اشک بگیرید.
فرهود در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۴۱ در پاسخ به علی کاظم زاده دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰:
موافقان شما کم نیستند؛ اگر شما نیز خواستار حذف هوشمصنوعی از گنجور هستید
لطفا با مدیر گنجور تماس بگیرید و دلایل خود را بگویید. ایمیل تماس با گنجور
فرهود در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۲۳ در پاسخ به مهرناز دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۹:
بهاحتمال زیاد، منظور ابراهیم ادهم است.
چه نیکو گفت ابراهیم ادهمچو ترک مُلک و دولت کرد و خاتم
سعدی
همچنین کیخسرو نیز (در شاهنامه) پادشاهی را ترکمیگوید.
فرهود در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۱۵ در پاسخ به Nazanin دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۱ - آغاز داستان:
موافقان شما کم نیستند؛ اگر شما نیز خواستار حذف هوشمصنوعی از گنجور هستید
لطفا با مدیر گنجور تماس بگیرید و دلایل خود را بگویید. ایمیل تماس با گنجور
فرهود در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۱۳ در پاسخ به سینا شفیع زاده دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۰۵ - حکایت آن مخنث و پرسیدن لوطی ازو در حالت لواطه کی این خنجر از بهر چیست گفت از برای آنک هر کی با من بد اندیشد اشکمش بشکافم لوطی بر سر او آمد شد میکرد و میگفت الحمدلله کی من بد نمیاندیشم با تو «بیت من بیت نیست اقلیمست هزل من هزل نیست تعلیمست» ان الله لایستحیی ان یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها ای فما فوقها فی تغییر النفوس بالانکار ان ما ذا اراد الله بهذا مثلا و آنگه جواب میفرماید کی این خواستم یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا کی هر فتنهای همچون میزانست بسیاران ازو سرخرو شوند و بسیاران بیمراد شوند و لو تاملت فیه قلیلا وجدت من نتایجه الشریفة کثیرا:
موافقان شما کم نیستند؛
لطفا با مدیر گنجور تماس بگیرید و دلایل خود را بگویید. ایمیل تماس با گنجور
فرهود در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۱۳ در پاسخ به مهدی شریفی دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۲:
موافقان شما کم نیستند؛
لطفا با مدیر گنجور تماس بگیرید و دلایل خود را بگویید. ایمیل تماس با گنجور
فرهود در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۱۲ در پاسخ به علی صبوری دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹:
موافقان شما کم نیستند؛
لطفا با مدیر گنجور تماس بگیرید و دلایل خود را بگویید. ایمیل تماس با گنجور
فرهود در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۱۱ در پاسخ به محمد دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۴:
موافقان شما کم نیستند؛
لطفا با مدیر گنجور تماس بگیرید و دلایل خود را بگویید. ایمیل تماس با گنجور
فرهود در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۰۲ در پاسخ به فریبا نصیرآبادی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۰۷ - حکایت آن شخص کی از ترس خویشتن را در خانهای انداخت رخ زرد چون زعفران لبها کبود چون نیل دست لرزان چون برگ درخت خداوند خانه پرسید کی خیرست چه واقعه است گفت بیرون خر میگیرند به سخره گفت مبارک خر میگیرند تو خر نیستی چه میترسی گفت خر به جد میگیرند تمییز برخاسته است امروز ترسم کی مرا خر گیرند:
موافقان شما کم نیستند؛
لطفا با مدیر گنجور تماس بگیرید و دلایل خود را بگویید. ایمیل تماس با گنجور
فرهود در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۴ در پاسخ به به دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » فی لسان الاصفهانیه » شمارهٔ ۲:
شاعر اهل مراغه بوده است. گفتهمیشود زبان قدیم آذربایجان و تاتی و تالشی از یک خانواده بودهاند.
بنابراین با پرسیدن از کسانیکه زبان تاتی و تالشی را مسلط باشند و شعر را بشناسند، گویا بتوان به نتیجه رسید.
ولی در عنوان شعر نوشتهشده زبان اصفهانی. معلوم نیست!
فرهود در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۳۹ در پاسخ به محمدرضا دربارهٔ وحشی بافقی » خلد برین » بخش ۵ - حکایت:
موفق باشید
فرهود در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۴۲ در پاسخ به محمدرضا دربارهٔ وحشی بافقی » خلد برین » بخش ۵ - حکایت:
داستان پادشاهیاست که لشکر و ثروت فراوان دارد و دختری بسیار زیبا.
روزی دختر او بر ایوان آن کاخ رفیع ظاهر میشود و یک درویش خرقهپوش، او را میبیند و همانجا از نهایت شوق و اشتیاق بر خاک میافتد.
داستان بیهوش شدن او در شهر میپیچد و نهایتا بهگوش شاه میرسد.
شاه با وزیر خود مشورت میکند که چاره کار چیست؟ آیا جز کشتن درویش راه چاره دیگری هست؟
وزیر میگوید کشتن او خطاست، باید درویش را بطور خصوصی فرابخوانی و با ملایمت و مهربانی از عشقش به دختر بپرسی، سپس او را بهخواستگاری دختر بخوان و از او چیزی بخواه که نتواند انجام دهد.
یکشب شاه، آن درویش را فرامیخواند و به او میگوید کسی که تو عاشقش هستی از تو «صد عقد دُر شبچراغ» یعنی صد گردنبند از مروارید اعلا برای شیربها و مهر میخواهد؛ و به او میگوید: اگر مثلا همین فردا صبح بیاوری، همان روز دختر را بهعقد تو در میآورم.
آن درویش شاد و رقصکنان بسوی دریای عمان (که در قدیم مرکز صید مروارید بوده) میرود، یک کاسه چوبی در دست میگیرد و در حال گریستن شروع به خالیکردن آب دریا میکند.
مردم و صیادان آنجا از او درباره هدفش میپرسند.
او میگوید میخواهم که آب دریا را خشک کنم تا مروارید بهدست بیاورم
آنها از قصد و هدف او وحشتزده میشوند و همگی برای نجات دریا میشتابند و بهصید مروارید رفته و کیسهها از مروارید به او میدهند.
درویش به نزد شاه میرود و شاه که چارهای جز عمل به قول خود نمییابد، بسیار غمگین میشود.
درویش وقتی غم آنشاه را میبیند از آرزوی خود چشمپوشی میکند.
شاه نیز وقتی همّت و جوانمردی آن درویش را میبیند بهاو میگوید تو لایق ازدواج با دختر من هستی، و دختر را بهعقد او درمیآورد.
این حکایت در وصف همّت والا، بلندنظری و جوانمردی است.
مرد گداپیشه که آنجا رسید
از مدد همّت والا رسید
همّت اگر سلسلهجنبان شود
مور تواند که سلیمان شود
فرهود در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۴۹ در پاسخ به مهرناز دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۴ - حکایت:
سنگدل: بیرحم
معده تنگ کردن: سیر خوردن، غذای فراوان خوردن.
فرهود در ۲ ماه قبل، جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۰ در پاسخ به غزل پرتو دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده:
یعنی اگر خاکستری ظاهرا بیخاصیت ساختی در همان خاکستر منفعتها و فایدههای فراوان گذاشتهای.
آینههای قدیمی از آهن درست میشدهاند و برای شفاف ماندن باید با مواد قلیایی مثل خاکستر تمیز میشدهاند.بهنظر میرسد بجای خاک، خار درست باشد زیرا خار را بعضا برای سوخت آتشمیزنند و خارکنی در قدیم شغل و پیشهای بوده است.
یعنی از یک خار وقتیکه خاکستر هم میماند در آن خاکستر نیز، خاصیتها گذاشتهای.
درباره درستی خار بجای خاک باید با تحقیق تصمیم گرفت، اما ارتباط خاکستر و آینه مربوط به آن چیزی است که عرض کردم.
فرهود در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۵ در پاسخ به Mojtaba M دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵۹ - داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت میراند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و کدویی در قضیب خر میکرد تا از اندازه نگذرد خاتون بر آن وقوف یافت لکن دقیقهٔ کدو را ندید کنیزک را به بهانه به راه کرد جای دور و با خر جمع شد بیکدو و هلاک شد به فضیحت کنیزک بیگاه باز آمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چشم روشنم کیر دیدی کدو ندیدی ذکر دیدی آن دگر ندیدی کل ناقص ملعون یعنی کل نظر و فهم ناقص ملعون و اگر نه ناقصان ظاهر جسم مرحوماند ملعون نهاند بر خوان لیس علی الاعمی حرج نفی حرج کرد و نفی لعنت و نفی عتاب و غضب: