گنجور

 
سید حسن غزنوی

دل در طراز حلقه زلفت در اوفتاد

جان گرچه نقش بست ز دل برتر اوفتاد

در دام طره تو که پر دانه دل است

سیمرغ حسن تو چه عجایب در اوفتاد

دل خو گرفته بر رخ و رخساره تو دید

مسکین پیاده بود دلش در بر اوفتاد

گفتم که بر من آید دردا که رایگان

بیماری دو چشم تو بر عبهر اوفتاد

خورشید گرد سایه تو ناشکافته

هر ذره را هوای تو اندر سر اوفتاد

روزی نگر که طوطی جانم سوی لبش

بر بوی پسته آمد و بر شکر اوفتاد

این هم بر این نسق که ز کلک نجیب دین

گرچه شبه نمود همه گوهر اوفتاد

 
 
 
انوری

اکنون که ماه روزه به نقصان در اوفتاد

آه از حجاب حجرهٔ دل بر در اوفتاد

هجران ماه روزه پیام وصال داد

اینک نهیب او به جهان اندر اوفتاد

گوید به چند روز دگر طبع نفس را

[...]

سید حسن غزنوی

جانا چو عکس روی تو بر ساغر اوفتاد

گفتم که آفتاب مگر مه در اوفتاد

سرگشته و شکسته و پر تاب شد دلم

الحق دلم به زلف تو بس در خور اوفتاد

در مشک زلفت ار چه دلم خون گرفت خون

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سید حسن غزنوی
سلمان ساوجی

رسم امارت از همه عالم بر او فتاد

تاج سعادت از سر گردون در او فتاد

هر بار افسری ز سر افتاد ملک را

دردا و حسرتا که ازین پی سر او فتاد

سر می‌کشید بر فلک از قدر و اعتبار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
وفایی شوشتری

هفتاد تن ز عشق چو از پا در اوفتاد

پس قرعه اش به نام علی اکبر اوفتاد

دیدار را که نرخ به جان بسته بود عشق

دیگر از آن گذشت و ز جان برتر اوفتاد

بالا گرفت قیمت دیدار حسُن یار

[...]

نیر تبریزی

عکس تو تا بر آینۀ ساغر اوفتاد

عشاق را هوای می اندر سر اوفتاد

دل عاشق دهان تو گردید و تنگ شد

تن مایل میان تو شد لاغر اوفتاد

هندوی خال از پی دزدیدن نمک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه