گنجور

 
حاجب شیرازی

دوش در برداشتم خورشید، ماه آمد گذشت

ماه را تصویر می کردم که شاه آمد گذشت

من جهاد و جنگ را تغییر می دادم به صلح

کز من آن ترک سپاهی با سپاه آمد گذشت

پیش تیغش جان سپر کردم ولیک آن جنگجو

با کمان ابرو و تیر نگاه آمد گذشت

دیده با دل گفت روز وصل یار آمد پدید

دل به جان می گفت شام هجر آه آمد گذشت

دوش دیدار مه نو، مشتبه شد بر همه

و آن هلال ابرو، به دفع اشتباه آمد گذشت

هر گنه غیر ازجفا و ظلم و کین بخشیدنی است

آنکه از یک آه بخشد صد گناه آمد گذشت

من پناه و پشت خوبانم به معنی در جهان

تا نپندارد کسی پشت و پناه آمد گذشت

با حریف عشق نر دیدم سر بر تافت عقل

دعوی جان باختن کردم گواه آمد گذشت

رفت صبح روشن وصل و شب تاریک هجر

آن سپیداندام با زلف سیاه آمد گذشت

یوسفان مصر معنی را بشیر، از ما بگو

آنکه بخشد جاه و عزت قعر چاه آمد گذشت

داد مظلومان بخواهد «حاجب » از ظالم بحکم

تا بگویند اهل صورت دادخواه آمد گذشت

 
sunny dark_mode