حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۶۳

دل شوق لبت مدام دارد

یا رب ز لبت چه کام دارد

جان عشرت مهر و باده شوق‌

در ساغر دل مدام دارد

شوریدهٔ زلف یار دایم‌

در دام بلا مقام دارد

آخر نرسد که باز پرسیم‌

کآن دلبر ما چه نام دارد

با یار کجا نشیند آن کاو

اندیشه خاص و عام دارد

خرّم دل آن کسی که صحبت‌

با یار علی‌الدّوام دارد

تا صید کند دلی بشوخی‌

بر گل ز بنفشه دام دارد

حافظ چو دمی خوش است مجلس‌

اسباب طرب تمام دارد