باد رنجور آن تنی کز درد او بیمار نیست
خاک بر چشمی که با یاد رخش بیدار نیست
بینصیب آن دل که زخم از تیر مژگانی نخورد
وای بر مرگی که خود از حسرت دیدار نیست
تا نگردم کشته در کوی تو با چند آرزو
بر نمیگردم دگر اینبار چون هر بار نیست
پا ز فرمان قضا بیرون نهادن مشکل است
هیچکس را ره برون زین حلقه پرگار نیست
نغمهسنجان حقیقت مست حیرت خفتهاند
در بساط عشق گویا هیچکس هشیار نیست
گر گریزان نیستم از سنگ طبع ناکسان
در جهان قصاب ما را شیشهای در بار نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان اندوه و حسرت خود از دوری و عدم دیدار محبوب میپردازد. او به درد و رنجی که از یاد محبوب میبرد اشاره کرده و میگوید مرگ در absence عشق چقدر بیمعناست. شاعر همچنین از سختیهایی که در مسیر عشق وجود دارد، صحبت کرده و به احساسات و آرزوهای خود در عشق اشاره میکند. او از ناامیدی و یأس ناشی از بیتوجهی دیگران به عشق سخن میگوید و به نوعی بیپناهی و ناتوانی خود در مواجهه با سختیهای عشق را توصیف میکند. در نهایت، او از بیاعتنایی دنیا به انسانهای با احساس یاد میکند.
هوش مصنوعی: باد، خنکای دلانگیزی است که بر روی تن خستهای میوزد، اما این تن به خاطر دردش در حال رنج و عذاب نیست. زمین و زمان بر چشمی که یاد آن چهره زیبا را فراموش کرده، خاک میریزد.
هوش مصنوعی: دلهایی که از تیر مژگانی زخم نخوردهاند، نصیبی از عشق ندارند. چه افسوس بر مرگی که ناشی از حسرت دیدار محبوب باشد.
هوش مصنوعی: من تا زمانی که در عشق تو از جان نگذرم و به آرزوهایم نرسم، دیگر برنمیگردم. این بار مانند هر بار دیگر نیست.
هوش مصنوعی: خارج شدن از دست فرمان تقدیر کار سختی است و هیچکس نمیتواند از این دایره محدودیتها بیرون برود.
هوش مصنوعی: آوازخوانان حقیقت بیخبر از حیرت و شگفتی در فضای عشق خوابیدهاند، گویی هیچ کس بیدار نیست.
هوش مصنوعی: اگر از خشونت و ناپاکیهای مردم بد دور نیستم، در این دنیا که مانند یک قصاب است، برای ما شیشهای در بار وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اندرین گیتی به فضل و رادی او را یار نیست
جز کریمی و عطا بخشیدن او را کار نیست
تیز بازاری همی بینم سخا را نزد او
اینت بازاری که در گیتی چنین بازار نیست
از پی نام بلند و از پی جاه عریض
[...]
جز جفا با اهل دانش مر فلک را کار نیست
زانکه دانا را سوی نادان بسی مقدار نیست
بد به سوی بد گراید نیک با نیک آرمد
این مر آن را جفت نی و آن مر این را یار نیست
مرد دانا بدرشید و چرخ نادان بد کنش
[...]
روز محشر عاشقان را با قیامت کار نیست
کار عاشق جز تماشای و صال یار نیست
از سر کویش اگر سوی بهشتم می برند
پای ننهم که در آنجا وعدهٔ دیدار نیست
روز کوشیدن چو تیغت شیر جان او بار نیست
روز بخشیدن چو کفت ابر گوهر بار نیست
نابریده تیغ تو روز وغا پولاد نیست
نابسوده کف تو روز عطا دینار نیست
در خور گفتار هرکس مر ترا گفتار نیست
[...]
ذوالجلال است آن که در وصف جلالش بار نیست
هرچه خواهد آن کند کاری برو دشوار نیست
ملک او را ابتدا و انتها و عزل نیست
ذات او را آفت و کیفیت و مقدار نیست
آن خداوندی که هست او بینیاز از بندگان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.