سراپایم چمن شد بس گل حسرت دمید از من
چه رنگارنگ گلهایی توان هر روز چید از من
برون شد روشنایی از نظر تا رفت آن دلبر
تهی شد قالب از روح و روان تا پا کشید از من
قدم خم شد چو ابرو تا ز دل برگشت مژگانش
به جای اشک خون بارید چشمم تا برید از من
ندارد مهر گویا کین بود در مذهب خوبان
وگرنه جز محبت حرف دیگر کی شنید از من
ندارم جنس نایابی که ترسم رایگان گردد
به صد جان کی غمش را میتواند کس خرید از من
به قربان تو گردم ز آرزو از من چه میپرسی
چه میآید به درگاه تو دیگر جز امید از من
به من بسیار میماند نمیدانم که صنع حق
مرا از خاک غم یا خاک غم را آفرید از من
نگاه شوخ او ترسم در این صحرای پروحشت
نیابد منزل خود را ز ناز از بس رمید از من
به گفتار نظیری خویش را قصاب میخواهم
که در روز جزا مظلومتر نبود شهید از من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر حسرت و اندوه شاعر است که از عشق و جدایی رنج میبرد. او از زیباییهای زندگی و گلهایی که میتوانست بچیند سخن میگوید، اما اکنون به خاطر دوری معشوق، روح و جانش خالی و بینفس شده است. شاعر از درد و اشکهایش میگوید که به خون تبدیل شده و عشق را با کینهای که بدنبال خوبان است، مقایسه میکند. او احساس میکند که چیزی برای عرضه ندارد و تنها امید به معشوقش باقی مانده است. در نهایت، شاعر آرزو دارد که در روز جزا، در برابر مظلومیت خود، با بیان عشق و دردش شناخته شود.
هوش مصنوعی: تمام وجودم به باغی تبدیل شده که به خاطر حسرتی که در دلم دارم، پر از گلهای رنگارنگ است. از من چه گلهایی میتوان چید هر روز!
هوش مصنوعی: نور و روشنی از دید من خارج شد و آن معشوق رفت. زمانی که او رفت، قالب و جسد من از روح و جان خالی شد و من از او جدا شدم.
هوش مصنوعی: وقتی ابرویش خم شد، قلب من هم به درد آمد و مژگانش جای اشک، خون از چشمانم ریخت و دلم از او جدا شد.
هوش مصنوعی: بنظر میرسد که عشق و محبت در دین و مذهب خوبان، اصل و اساس است. اگر نبود، دیگر هیچ سخن دیگری از من شنیده نمیشد.
هوش مصنوعی: من چیزی کمیاب و ارزشمند ندارم که بترسم به راحتی و بدون قیمت به دست بیاید. کسی نمیتواند غم و درد من را با هیچ قیمتی خریداری کند.
هوش مصنوعی: من برای تو حاضر میشوم و به خاطر تو آرزوهایم را فدای تو میکنم. از من چه توقعی داری؟ دیگر چیزی جز امید نمیتوانم به درگاه تو بیاورم.
هوش مصنوعی: من نمیدانم که خداوند مرا از خاک غم آفریده یا اینکه غم را از وجود من به وجود آورده است؛ به هر حال، احساس میکنم که خیلی به من نزدیک است.
هوش مصنوعی: نگاه بازیگوش او مرا نگران کرده که در این بیابان ترسناک نتواند به آرامش برسد، زیرا به خاطر ناز و عشوهگریاش از من فرار کرده است.
هوش مصنوعی: من میخواهم مانند یک قصاب به سخن بیندیشم، چرا که در روز قیامت هیچکس مظلومتر از شهید نیست و من خودم را چنین میبینم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بمن هر کس که روزی یار شد دامن کشید از من
که جز درد و بلای عاشقی چیزی ندید از من
بود بر هر سر ره دردمندی واقف حالم
که در عشق و جنون بر هر دلی دردی رسید از من
نگردد رام اگر چون سگ دهم جان در وفاداری
[...]
محبت ز اضطراب دل، پشیمانی کشید از من
گر از من راست پرسی، عشق روز خوش ندید از من
مه نامهربانم بیگنه دامن کشید از من
چه بد کردم، چه بد رفتم، چه بد گفتم چه دید از من
سخن میرفت از بیگانگان، از خویشتن رفتم
باین ترتیب درس آشنائی را شنید از من
بخود بیگانهتر امروز دیدم آن ستمگر را
[...]
بسی الطاف و احسان کرد حیرانم چه دید از من
گلم را خود سرشت و عشق خود را آفرید از من
عنایتهای پنهانیش را گویم معاذالله
به جز از دیگری یوسف که نتوانی خرید از من
خیال او لبالب کرد بیرون و درونم را
[...]
خوش آن ساعت که می رفتی و طاقت می رمید از من
تغافل از تو می بارید و حسرت می چکید ازمن
خوش آن ساعت که هرگز بر مراد ما نبود، اما
نصیحت های بی تابانه گاهی می شنید از من
خوش آن غیرت که می افزود بیدادش اگر گاهی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.