خوش آن ساعت که می رفتی و طاقت می رمید از من
تغافل از تو می بارید و حسرت می چکید ازمن
خوش آن ساعت که هرگز بر مراد ما نبود، اما
نصیحت های بی تابانه گاهی می شنید از من
خوش آن غیرت که می افزود بیدادش اگر گاهی
حدیث شکوه آمیزی به گوشش می رسید از من
ز ذوق کشتن ما گرم خون گشتی و می دانم
که ممنونند فردای قیامت صد شهید از من
دلا امشب کجا بودی که محرم بودم و عرفی
چه زهرآلود نشترها به جانش می خلید از من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به یاد لحظاتی میافتد که با معشوقش فاصله داشته و احساسات عمیقش را بیان میکند. او از لحظههایی صحبت میکند که ناراحتی و حسرتش از دوری معشوق به او فشار میآورد، و بر این باور است که حتی در غیبت معشوق، نصیحتها و احساسات او به نحوی به گوش معشوق میرسد. در عین حال، شاعر به شدت از شادی و عاطفهای که در این لحظات تجربه کرده، میگوید و به نوعی از درد و رنج عشق خود سخن میگوید. این شعر در نهایت به یک حس تنهایی و دلتنگی عمیق اشاره دارد.
هوش مصنوعی: ساعت خوشی بود وقتی که تو میرفتی و من توانایی تحمل نداشتم. در این لحظه، بیتوجهی تو برایم درد و حسرت به همراه داشت.
هوش مصنوعی: ساعت خوشی که هرگز به خواستههای ما نمیرسید، اما گاهی از من نصیحتهایی را میشنید.
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که غیرتش بیشتر میشود و به دردسر میافتد، اگر گاهی از شکواییهای که دربارهاش میشنود، ناراحت شود.
هوش مصنوعی: از شادی کشتن ما، خونت به جوش آمد و میدانم که در روز قیامت، صد شهید به خاطر من از تو تشکر خواهند کرد.
هوش مصنوعی: عزیزم، امشب کجا بودی که من در دل راز و نیاز بودم؟ عرفی، چه زهرآلود و عذابآور این دردها به جانم نفوذ میکرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بمن هر کس که روزی یار شد دامن کشید از من
که جز درد و بلای عاشقی چیزی ندید از من
بود بر هر سر ره دردمندی واقف حالم
که در عشق و جنون بر هر دلی دردی رسید از من
نگردد رام اگر چون سگ دهم جان در وفاداری
[...]
محبت ز اضطراب دل، پشیمانی کشید از من
گر از من راست پرسی، عشق روز خوش ندید از من
مه نامهربانم بیگنه دامن کشید از من
چه بد کردم، چه بد رفتم، چه بد گفتم چه دید از من
سخن میرفت از بیگانگان، از خویشتن رفتم
باین ترتیب درس آشنائی را شنید از من
بخود بیگانهتر امروز دیدم آن ستمگر را
[...]
بسی الطاف و احسان کرد حیرانم چه دید از من
گلم را خود سرشت و عشق خود را آفرید از من
عنایتهای پنهانیش را گویم معاذالله
به جز از دیگری یوسف که نتوانی خرید از من
خیال او لبالب کرد بیرون و درونم را
[...]
ز بی عشقی بهار زندگی دامن کشید از من
وگرنه همچو نخل طور آتش می چکید از من
ز بی دردی دلم شد پاره ای از تن، خوشا عهدی
که هر عضوی چو دل از بی قراری می تپید از من
به حرفی عقل شد بیگانه از من، عشق را نازم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.