گنجور

 
قصاب کاشانی

عالما علم ز دل‌ها نه تو داری و نه من

خبر از شورش دنیا نه تو داری و نه من

نشئه هست در این بزم نهان در هر دل

علم از این باده و مینا نه تو داری و نه من

در سری نیست در این دهر که سودایی نیست

خبری ز آن سر و سودا نه تو داری و نه من

ای دل از پیچ و خم زلف بتان دست بدار

ره در این سلسله اصلاً نه تو داری و نه من

به خیال قدش ای ماه چه سرگردانی

راه در عالم بالا نه تو داری و نه من

آنچه امروز بر آن ما و تو داریم نزاع

باخبر باش که فردا نه تو داری و نه من

هست قصاب جهانی که تماشا دارد

حیف کاین دیده بینا نه تو داری و نه من

 
 
 
اقبال لاهوری

هوس منزل لیلی نه تو داری و نه من

جگر گرمی صحرا نه تو داری و نه من

من جوان ساقی و تو پیر کهن میکده ئی

بزم ما تشنه و صهبا نه تو داری و نه من

دل و دین در گرو زهره وشان عجمی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه