کجاست دیده که رو سوی یار خویش کنم
علاج درد دل بیقرار خویش کنم
ز خاک کوی بتان بو غم نمیآید
مگر همان به سر خود غبار خویش کنم
چو کرم پیله به خود در تنم شب هجران
به حالتی که غمش را حصار خویش کنم
به ابر جمله کریمان نظر فکنده و من
نگه به چشم تر اشگبار خویش کنم
به هجر اگر کشیم دل نمیکند باور
دروغ وصل تو تا کی به کار خویش کنم
خط غلامی او خطّ سرنوشت من است
همین بس است که لوح مزار خویش کنم
هزار حیف که در این چمن رسید خزان
امان نداد که فکر بهار خویش کنم
طمع به هیچ ندارم در این جهان قصاب
سوای جان که فدای نگار خویش کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر شاعر از درد و فراق عشق خود سخن میگوید. او به دنبال راهی برای درمان دل بیقرارش است و به یاد معشوقهاش غمگین است. شاعر احساس میکند که غبار عشق فقط بر دوش خودش نشسته و نمیتواند از آن رهایی یابد. او مانند کرمی در پیلهاش به خاطر دوری از یار، خود را در غم دیگر میسوزاند. در دلش امید وصالی وجود ندارد و تنها خط عشق معشوق است که سرنوشتش را شکل میدهد. شاعر به نوعی تسلیم شده و تنها آرزویش فدای جان در راه یار خود است، بدون اینکه به چیزی در این دنیا وابسته باشد. به طور کلی، شعر احساساتی عمیق از عشق، فراق و ناامیدی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: چشمی نمیبینم تا بتوانم به سوی معشوقم نگاه کنم و درمانی برای دل بیقرار خود بیابم.
هوش مصنوعی: از خاک کوی معشوق بوی غم نمیآید، مگر اینکه خودم به یاد او خاک و غبار آنجا را بر سر بزنم.
هوش مصنوعی: مثل کرمی که در پیله خود میپیچد، در شب جدایی به حالتی هستم که غم او را مانند حصاری دور خود بگردانم.
هوش مصنوعی: به ابرها که مهربانان عالم هستند نگاه میکنم و من فقط به چشمان اشکآلود خودم توجه میکنم.
هوش مصنوعی: اگر به دوری از تو زندگی کنم، دل من هیچگاه حقیقت وصالت را نمیپذیرد. تا کی باید به کار خودم مشغول باشم؟
هوش مصنوعی: خط او نمایانگر سرنوشت من است و همین کافیست که بتوانم بر روی سنگ قبرم بنویسم.
هوش مصنوعی: چه خوب که در این باغ بهار بود، اما افسوس که پاییز سر رسید و فرصت نداد تا به یاد بهار گذشته بیفتم.
هوش مصنوعی: من در این دنیا هیچ چیزی نمیخواهم جز اینکه جانم را فدای زیبایی محبوبم کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نظر چو بر لب و دندان یار خویش کنم
طویلهٔ گهر اندر کنار خویش کنم
مرا ز خاک درش شرمسار باید بود
اگر نظر به تن خاکسار خویش کنم
حساب من چه کند یار؟ آن چنان بهتر
[...]
عنان عزم سبک سوی یار خویش کنم
رکاب حزم گران در دیار خویش کنم
چو گوهر آورم آن رشتهٔ میان به کنار
ز گریه چند گوهر در کنار خویش کنم
مرا به بیشهٔ خود پیشه صید دلها بود
[...]
بر آن سرم که وطن در دیار خویش کنم
تأملی که ندارم به کار خویش کنم
کنم چو صیقل فولاد، رویی از آهن
جلای آینه پر غبار خویش کنم
نهم چو آینه روز شمار را در پیش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.