گنجور

 
قصاب کاشانی

هزار حیف کزین عمر پنج‌روزه خویش

نیافتیم که ما را چه خواهد آمد پیش

به سعی ناخن تدبیر خویش غره مباش

که عقده‌ها است در این راه پرخطر در پیش

به شهد بیهده دست طمع دراز مکن

به هوش باش که نوش سپهر دارد نیش

ز پا فتاده‌ام ای پادشاه کون و مکان

تو رحم کن ز ره لطف بر من درویش

نگاه کن به رخ زرد و اشگ گلگونم

ببین چه می‌کشم از دست نفس کافر خویش

خوشم ز مصرع حافظ که گفت ای قصاب

چه‌ها است بر سر این قطره محال‌اندیش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حافظ

خیال حوصلهٔ بحر می‌پزد هیهات

چه‌هاست در سرِ این قطرهٔ مُحال اندیش!

قصاب کاشانی

همین شعر » بیت ۶

خوشم ز مصرع حافظ که گفت ای قصاب

چه‌ها است بر سر این قطره محال‌اندیش

رودکی

رهی سوار و جوان و توانگر از ره دور

به خدمت آمد، نیکو سگال و نیک اندیش

پسند باشد مر خواجه را پس از ده سال

که: باز گردد پیر و پیاده و درویش؟

قطران تبریزی

رهی سوار و جوان و توانگر از ره دور

بخدمت آمد نیکو سگال و نیک اندیش

پسند باشد مر خواجه را پس از ده سال

که باز گردد پیر و پیاده و درویش

مسعود سعد سلمان

نزار و تافته گشتم بسان ساروی تو

مکن بترس ز ایزد ز عاقبت بندیش

چو مته تو شدم در غم تو سرگردان

بسان چوب تو از اسکنه شدم دلریش

همیشه هجران جویی بسان اره خود

[...]

سوزنی سمرقندی

شهاب دین موید که بر سپهر هنر

بنور خاطری از آفتاب و از مه بیش

بآفتاب و به مه آن کند طبیعت تو

که آفتاب بخوامیش و ماهتاب بخویش

عطارد از تو برد بر فلک بغیرت و رشک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه