مهی دارم که هرگه پرده بردارد ز رخسارش
رود خورشید در زیر نقاب از شرم دیدارش
بتی غارتگر هوشی ز قد با سرو همدوشی
ز لب چون غنچه خاموشی که کس نشنیده گفتارش
فرنگی طفل بیباکی به قصد دین و ادراکی
ز زلف افکنده فتراکی که عالم شد گرفتارش
ز دل بیرحم صیادی ز درس دانش استادی
ز قامت سرو آزادی که حق باشد نگهدارش
به تیره غمزه دلدوزی به رخ شمع شبافروزی
به غبغب صبح نوروزی که گلریزان بود کارش
سراپا کافرستانی ز پا تا سر گلستانی
که گلچین هوس هرگز نچیده گل ز گلزارش
مریض عشق او را درد افزون میشود دائم
به در کی جان برد قصاب هرکس گشت بیمارش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف زیبایی، اسرار و جذابیت معشوقهاش پرداخته است. او از جذابیتهای ظاهری و باطنی معشوق میگوید که چنان زیبا و دلربا است که خورشید از شرم دیدن او زیر نقاب میرود. معشوقه مانند بت و شمعی است که در دل عاشق آتش میافروزد. همچنین اشاره به پیچیدگیهای عشق و درد ناشی از آن میکند و از اینکه عشق به معشوق، عاشق را بیمار و در رنج نگه میدارد، سخن میگوید. در نهایت، به تصویر کشیدن حسرت و آرزوی دسترسی به این عشق و جذابیتهای آن، موضوع اصلی شعر است.
هوش مصنوعی: من زیبایی خاصی دارم که هر بار پرده از چهرهام کنار برود، خورشید به خاطر خجالتش زیر نقاب پنهان میشود.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و جاذبهای است که گاهی در سکوت و آرامش نهفته است. زیبایی مانند سرو بلند و جذابی است که در کنار دیگران میدرخشد و تأثیر خود را میگذارد؛ اما با وجود این زیبایی، گاهی حرفی برای گفتن ندارد و در خاموشی به سر میبرد. این سکوت و عدم بیان احساسات میتواند در جاذبههای او بیشتر تأثیر بگذارد، به طوری که کسی از این زیبایی و احساسات درونیاش باخبر نمیشود.
هوش مصنوعی: بچهای بیپروا و شجاع از دیاری غربی در جستجوی دانش و فهم، موی خود را آزاد گذاشته و به دنیا آمده است، اما به زودی درگیر مشکلات جهان میشود.
هوش مصنوعی: از دل بیرحم صیادی که نمیبخشد، درسی از دانش و آگاهی آموخته شده است. قامت سرو، نماد آزادی و رهایی است و فقط حق میتواند آن را حفظ کند.
هوش مصنوعی: در چشمان معشوقهام، زخم عشق وجود دارد که مانند شمعی در شب میدرخشد. صبح نوروز نیز با زیبایی و شکوفاییاش، مانند گلی است که در باغی بهاصطلاح گلریزان در حال شکفتن است.
هوش مصنوعی: تمام وجود او همچون سرزمین کافران است، از سر تا پا. اما در عین حال، مانند گلستانی زیباست که هرگز گلهایش به خاطر هوسها چیده نمیشوند.
هوش مصنوعی: عشق او برایش درد و رنج بیشتری به همراه دارد. او همیشه به در انتظار است که جانش را ببرد. هر کسی که دچار این عشق میشود، به نوعی بیمار آن عشق میگردد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهانداری که پیروزی است در تیغ جهاندارش
همه آفاق را روزی است از دست گهربارش
همانا اخترِ سَعدست دیدار همایونش
که روز و روزگار ما همایون شد به دیدارش
به طلعت هست خورشیدی که برگیتی همی تابد
[...]
ستم کردست بر جانم سر زلف ستمکارش
نبینم جز جفا شغلش ندانم جز جفا کارش
اگرچه با ستمکاران نیامیزند جان و دل
مرا آرام جان آمد سر زلف ستمکارش
نخرد کس بلای جان و زلفین بلا جویش
[...]
تماشا میکند هر دم دلم در باغ رخسارش
به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش
دلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سودایی
همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش
چه خوش باشد دل آن لحظه! که در باغ جمال او
[...]
چه دارد در دل آن خواجه که میتابد ز رخسارش
چه خوردست او که میپیچد دو نرگسدان خمارش
چه باشد در چنان دریا به غیر گوهر گویا
چه باتابست آن گردون ز عکس بحر دربارش
به کار خویش میرفتم به درویشی خود ناگه
[...]
فکن ای بخت یک ره استخوانم زیرِ دیوارش
که غوغایِ سگان از حال من سازد خبردارش
به سینه داغِ بالایِ الف سوزم که پیشِ او
چو سر پیش افکنم بینم در آن آیینه رخ سارش
به عالم می فروشد هر دمم سودایِ زلفِ او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.