فکن ای بخت یک ره استخوانم زیرِ دیوارش
که غوغایِ سگان از حال من سازد خبردارش
به سینه داغِ بالایِ الف سوزم که پیشِ او
چو سر پیش افکنم بینم در آن آیینه رخ سارش
به عالم می فروشد هر دمم سودایِ زلفِ او
که هست از تابِ خورشیدِ رخ او گرم بازارش
همه شب سنگِ غم بر سینه می کوبم که گر روزی
رقیبِ او زند سنگِ جفا کم باشد آزارش
شد از کشتن به نامم قرعۀ محنت چنان سوده
که دوران بهرِ تسکینِ دلِ ما ساخت طومارش
درین بستان مشو مغرورِ حُسن گل چه می دانی
که هست آلودۀ زهرِ جدایی نوکِ هر خارش
نزاری مرد در کویش به زاری شامِ غم گویی
که دیگر هیچ گه نامد به گوشم نالۀ زارش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عواطف و دردهای عاشقانه خود اشاره میکند. او از غم و اندوهی که بر دلش نشسته، میگوید و بیان میکند که عشقش او را به شدت دچار عذاب کرده است. او به زیبایی معشوق اشاره میکند و این زیبایی را چون تابش خورشید میداند که بازار دل را گرم کرده است. شاعر همچنین از خطر جدایی و آلودگی ناشی از آن صحبت میکند و به دیگران هشدار میدهد که مراقب باشند، چرا که جدایی زخمهای عمیقی بر دل میگذارد. به طور کلی، این شعر بیانگر حال و هوای عاشقانه و دردناک شاعر است که در غم محبوب خود غرق شده و از عذابی که به او وارد میشود، رنج میبرد.
هوش مصنوعی: ای بخت، یک بار استخوانی زیر دیوار او بینداز تا سگها صدای من را بشنوند و خبرش را به او برسانند.
هوش مصنوعی: در دل خود بر شوق محبت او میسوزم و هنگامی که در برابرش سر به زیر میاندازم، در آینهی دل خود صورت زیبای او را میبینم.
هوش مصنوعی: هر لحظه دل من به عشق زلف او میتپد، چون زیبایی چهرهاش مانند تابش خورشید باعث رونق بازار عشق شده است.
هوش مصنوعی: هر شب با درد و غم خود را دچار میکنم تا این که اگر روزی کسی به محبوب من آزاری برساند، این درد و رنج من از آن کاهش یابد و او کمتر آسیب ببیند.
هوش مصنوعی: از کشتن من، سرنوشت تلخی رقم خورده که زندگی به گونهای گردیده تا برای آرامش دلهای ما، داستانی را به وجود آورد.
هوش مصنوعی: در این باغ به زیبایی گل فریب نخور، زیرا نمیدانی که هر تیغ آن ممکن است به زهر جدایی آلوده باشد.
هوش مصنوعی: در کوی تو، مردی با ناله و زاری حضور دارد، غم عمیقش را چون شبی تاریک بیان میکند؛ گویی دیگر صدای درد و شکایت او به گوش من نمیرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهانداری که پیروزی است در تیغ جهاندارش
همه آفاق را روزی است از دست گهربارش
همانا اخترِ سَعدست دیدار همایونش
که روز و روزگار ما همایون شد به دیدارش
به طلعت هست خورشیدی که برگیتی همی تابد
[...]
ستم کردست بر جانم سر زلف ستمکارش
نبینم جز جفا شغلش ندانم جز جفا کارش
اگرچه با ستمکاران نیامیزند جان و دل
مرا آرام جان آمد سر زلف ستمکارش
نخرد کس بلای جان و زلفین بلا جویش
[...]
تماشا میکند هر دم دلم در باغ رخسارش
به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش
دلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سودایی
همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش
چه خوش باشد دل آن لحظه! که در باغ جمال او
[...]
چه دارد در دل آن خواجه که میتابد ز رخسارش
چه خوردست او که میپیچد دو نرگسدان خمارش
چه باشد در چنان دریا به غیر گوهر گویا
چه باتابست آن گردون ز عکس بحر دربارش
به کار خویش میرفتم به درویشی خود ناگه
[...]
دلارامی که همچون مه بشب بینند دیدارش
شبم چون روز روشن گشت از خورشید رخسارش
بنزهت به ز فردوس است کوی آن بهشتی روی
که دوزخ نزد عاشق هست محرومی ز دیدارش
گذر بر درج در دارد سخن در پسته تنگش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.