گنجور

 
قاسم انوار

در همه روی زمین یک دل هشیار کجاست؟

تا بگویم بیقین منزل آن یار کجاست

همه مستند و خرابند ز غفلت، هیهات!

دل و جانی که بود حاضر و هشیار کجاست؟

دل عشاق سراسیمه و فریاد کنان

یار کو خرمن ما سوخت بیک بار کجاست؟

چند گویی خبر از دار جنان، ای واعظ؟

دل ما را خبری گوی که: دلدار کجاست؟

همه جانها متحیر که کجا رفت آن یار؟

گنج بی مار کجا شد؟ گل بی خار کجاست؟

یار را بر سر بازار جهان یافته ام

باز می جویمش اندر بن بازار، کجاست؟

عارفی را که بتوفیق خدا بینا شد

همه اقرار شود، معنی انکار کجاست؟

قصه سربسته بگفتیم و ازین روشن تر

گر تو خواهی بطلب، کلبه عطار کجاست؟

در جمال تو عجب واله و حیران گشتم

قاسمی عقل کجا؟ دانش بسیار کجاست؟