گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نظام قاری

دوش می‌آمد و رخساره بر افروخته بود

تا کجا باز دل غمزده‌ای سوخته بود

در جواب او

آتشین تافته‌ای آل برافروخته بود

تا کجا شَرب لحافی شب دی سوخته بود

اینکه دیدی که گسی خان اتابک میسوخت

اطلس قرمزی آتش ز رخ افروخته بود

قیف یک پرّ مکس در دل والا ننشست

یارب این قلب شناسی ز که آموخته بود

زر به کف کرد طلادوزی و زرگر همه سوخت

الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود!

ریش بر باد بسی داد به وقت سرما

آنکه در موسم گل موینه بفروخته بود

شمع با نسبت پیراهن زرکش دیشب

چون بدیدم نظرش بالک دلسوخته بود

خوانده‌ام گفته قاری همه اوصاف لباس

جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصر بخارایی

می‌گذشت و ز حیا چهره برافروخته بود

ای بسا خانه که از آتش او سوخته بود

چون کمان‌خانهٔ ابرو بگشاد از غمزه

چشم در دیدهٔ صاحبنظران دوخته بود

یار در جان من آن دم که همی‌زد آتش

[...]

حافظ

دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

تا کجا باز دلِ غمزده‌ای سوخته بود

رسم عاشق‌کُشی و شیوهٔ شهرآشوبی

جامه‌ای بود که بر قامتِ او دوخته بود

جانِ عُشّاق سپندِ رخِ خود می‌دانست

[...]

میلی

دوش ازان شعله که در جان من سوخته بود

چون گل آیینه روی تو برافروخته بود

بود حیرت سبب آن که دلم با همه شرم

بی حجابانه به روی تو نظر دوخته بود

یاد آن شب که دلم پیش تو می‌ریخت برون

[...]

صائب تبریزی

دل به خال تو عبث چشم طمع دوخته بود

مشک این نافه سراسر جگر سوخته بود

چون صبا بیهده بر گرد چمن گردیدم

رزق من غنچه صفت در دلم اندوخته بود

جویای تبریزی

در دیاری که دلم عاشقی آموخته بود

خوی دل آب و هوایش سوخته بود

پرتو شمع برون رفت چو دود از روزن

بسکه از جوش حیا چهره ات افروخته بود

رفت چون موج به سیلاب رگ ابر بهار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه