گنجور

 
نظام قاری

روز وصلم قرار دیدن نیست

شب هجرانم آرمیدن نیست

در جواب او

چون زرم بهر نوخریدن نیست

چاره جز کهنه را دریدن نیست

یک تن بی لحاف و زیر افکن

وقت آسایش آرمیدن نیست

هر بده روز میدرد رختی

انکه از جامه اش بریدن نیست

چند کردم بگرد خوان مزاد

بختم ازرخت غیر دیدن نیست

گاه پیچش زکهنگی دستار

برسرش طاقت کشیدن نیست

مسکنی نیست لایقم ورنه

فرشش از بهر گستریدن نیست

قاری از بس که موزه اش تنکست

برهش زهره دویدن نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عراقی

سیب سیمین برای چیدن نیست

زو نصیب تو غیر دیدن نیست

سعدی

روز وصلم قرار دیدن نیست

شب هجرانم آرمیدن نیست

طاقت سر بریدنم باشد

وز حبیبم سر بریدن نیست

مطرب از دست من به جان آمد

[...]

کمال خجندی

بی تو از دردم آرمیدن نیست

وز توأم طاقت بریدن نیست

وحشی بافقی

وقت برقع ز رخ کشیدن نیست

رخ بپوشان که تاب دیدن نیست

بر من خسته بین و تند مران

که مرا قوت دویدن نیست

با که گویم غمت که در مجلس

[...]

آشفتهٔ شیرازی

چشمه خور برای دیدن نیست

آتش از بهر آرمیدن نیست

سر برند از درخت و سرسبز است

نخل را تاب سر بدیدن نیست

گر بگوید حدیث عشق زبان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه