روز وصلم قرار دیدن نیست
شب هجرانم آرمیدن نیست
در جواب او
چون زرم بهر نوخریدن نیست
چاره جز کهنه را دریدن نیست
یک تن بی لحاف و زیر افکن
وقت آسایش آرمیدن نیست
هر بده روز میدرد رختی
انکه از جامه اش بریدن نیست
چند کردم بگرد خوان مزاد
بختم ازرخت غیر دیدن نیست
گاه پیچش زکهنگی دستار
برسرش طاقت کشیدن نیست
مسکنی نیست لایقم ورنه
فرشش از بهر گستریدن نیست
قاری از بس که موزه اش تنکست
برهش زهره دویدن نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساس تنهایی و ناکامی در عشق اشاره میکند. او از درد و عذاب ناشی از دوری معشوق صحبت میکند و میگوید که نه تنها امیدی به وصال وجود ندارد، بلکه حتی در لحظات تنهایی و استراحت نیز آرامش نمییابد. شاعر به بیچارگی وضع خود اشاره کرده و از اینکه چارهای جز تحمل این درد ندارد، ابراز ناامیدی میکند. به طور کلی، این شعر نمایانگر غم و دلتنگی شاعر برای معشوق و ناچار بودنش به تحمل مشکلات و رنجهای ناشی از جدایی است.
هوش مصنوعی: روز دیدار ما زمانی برای قرار ملاقات ندارد و شب غم جدایی برایم آرامش نمیآورد.
هوش مصنوعی: وقتی که سرمایهای برای خرید نو نداریم، چارهای جز این نیست که از چیزهای قدیمی استفاده کنیم و آنها را بازسازی کنیم.
هوش مصنوعی: یک نفر بدون لحاف و زیرانداز نمیتواند به آرامش واقعی دست یابد و استراحت کند.
هوش مصنوعی: هر روز به اندازهای که کسی لباسش را از تنش میکَنَد، دلتنگی و غم را به دل خود میکشم؛ اما کسی که از این غم جدا نشده، درد کمتر احساس میکند.
هوش مصنوعی: من به دور میز قمار نشستهام و در این بازی، هیچ چیزی جز چهرهٔ تو نمیبینم.
هوش مصنوعی: برخی اوقات او به قدری از سن و سال و کهنگی خود احساس خستگی میکند که حتی نمیتواند بار سنگین اندوه و مشکلاتش را تحمل کند.
هوش مصنوعی: جایی برای زندگی نیست که شایسته من باشد، وگرنه فرشی برای پهن کردن ندارم.
هوش مصنوعی: خواننده از آنجا که دلش پر از غم و اندوه است، دیگر قدرت دویدن و حرکت کردن ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سیب سیمین برای چیدن نیست
زو نصیب تو غیر دیدن نیست
روز وصلم قرار دیدن نیست
شب هجرانم آرمیدن نیست
طاقت سر بریدنم باشد
وز حبیبم سر بریدن نیست
مطرب از دست من به جان آمد
[...]
بی تو از دردم آرمیدن نیست
وز توأم طاقت بریدن نیست
وقت برقع ز رخ کشیدن نیست
رخ بپوشان که تاب دیدن نیست
بر من خسته بین و تند مران
که مرا قوت دویدن نیست
با که گویم غمت که در مجلس
[...]
چشمه خور برای دیدن نیست
آتش از بهر آرمیدن نیست
سر برند از درخت و سرسبز است
نخل را تاب سر بدیدن نیست
گر بگوید حدیث عشق زبان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.