گنجور

 
نظام قاری

ای مقنعه و شده مرا صبحی و شامی

مو بندو سرانداز چو نوری و ظلامی

آن زینت و ترتیب در آرایش آن گوشک

خوش بود دریغا که نکردند دوامی

هرگاه که با پیر نمد نیست جرز دان

حقا که عصارا نبود رسم قیامی

روشن نکنی دیده بالباس چهله

از رخت سیه تا ننشینی بظلامی

پرگار صفت انکه بزیلو چه قدم زد

بیرون ننهد هرگز ازین دایره کامی

از جقه و دربندی و تشریف سقرلاط

خاصی بجهان فرق توان کرد زعامی

گر خواجه دهد مژده تشریف بقاری

آن لحظه بدل میرسد از دوست پیامی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امامی هروی

ای غایت اندیشهٔ دانش سخنت را

می بوسم و می دارم چون دیده گرامی

شاید که ببندد کمر از لطف سخن‌هات

آب سخن جان سخنگو به غلامی

تو خضری و لطف سخنت آب حیاتست

[...]

سعدی

چون تنگ نباشد دل مسکین حمامی

که‌ش یار هم آواز بگیرند به دامی

دیشب همه شب دست در آغوش سلامت

و امروز همه روز تمنای سلامی

آن بوی گل و سنبل و نالیدن بلبل

[...]

اوحدی

ای داده بر وی تو قمر داو تمامی

پیش تو کمر بسته اسیران به غلامی

از شرم بنا گوش تو در گوشه نشیند

گر ماه ببیند که تو در گوشهٔ بامی

هر لحظه بدان زلف چو دامم بفریبی

[...]

نسیمی

گر طالب آنی که بماند ز تو نامی

از خانه ناموس برون نه دو سه گامی

قربان شو و بشنو ز لب یار پیامی:

عیار چو منصور شود بر همه کامی

قاسم انوار

ای ماه معربد، ز کجایی و چه نامی؟

یا رب بفدای تو دو صد جان گرامی

هر شیوه که بینم همه حسنست و ملاحت

روی تو ز روم آمد و زلفین تو شامی

پیچ و گره زلف تو ناگاه عیان شد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قاسم انوار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه