گنجور

 
نظام قاری

اگر بتحفه جانان هزار جان آری

محقرست نشاید که بر زبان آری

در جواب او

هزار وصف گلستان که در بیان آری

نه آنچنانکه زکمخا مرا نشان آری

حدیث شرب بر اطلس آنمثل دارد

که زر بکان بری و گل بگلستان آری

برشوه رخت بجائی بری اگر صدبار

محقرست نشاید که بر زبان آری

کجا چو شمسی و سالوی و ساغری کردند

سراید ارچه مه ومهر آسمان اری

گرت فتد گذر ای گلگنه سوی حمام

بجان فوطه که یاد از برهنگان آری

به از نفایس رختم نیابی ارصدره

سفر کنی و بضاعت زبحروکان آری

بیان نقش میان بند مصریت قاری

بگوید ارتو بشکرانه در میان آری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

اگر به تحفه جانان هزار جان آری

محقر است نشاید که بر زبان آری

حدیث جان بر جانان همین مثل باشد

که زر به کان بری و گل به بوستان آری

هنوز در دلت ای آفتاب رخ نگذشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه