گنجور

 
نظام قاری

بس بگردید و بگردد روزگار

دل بدنیا در نبندد هوشیار

در جواب او

بس بپوشید و بپوشد روزگار

خلق را رخت زمستان وبهار

حال برتنگی بگفتم شمه

جستمش سر رشته ز آغاز کار

کای که وقتی پنبه بودی در کتو

وقت دیگر ریسمان بودی و تار

مدتی جولاهه دربارت کشید

عاقبت کرباس گشتی توله دار

عاقبت تا جامه در برها شدی

گه قباگه پیرهن گاهی ازار

نی نوی بینی بحال خویشتن

نی بماند کهنگی هم برقرار

این که درد کانها آورده اند

صوف و طاقین مربع بیشمار

نرمدست وقطی وخاراو حبر

برد و ابیاری ومخفی آشکار

تا بدانند این خداوندان رخت

کز لباس وجامه شان هست اعتبار

آدمی را باید ارمک بر بدن

ورنه جل بر پشت خود دارد حمار

هست زیلو در بساط و بوریا

جای گل گل باش جای خار خار

تا بود والای کلگون شفق

شقه چتر سپهر زرنگار

قاری از این حلهای معنوی

باد بر خور داردوش روزگار

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

رأی مجلس کرد رای شهریار

پادشاه تاج بخش تاجدار

سیف دولت شاه محمود آنکه شد

مجلس او آسمان افتخار

ای خداوند خداوندان دهر

[...]

سنایی

زینهار ای یار ِگلرخ زینهار

بی‌گنه بر من مکن تیزی چو خار

لالهٔ خود رویم از فرقت مکن

حجرهٔ من ز اشک خون چون لاله‌زار

چون شکوفه گرد بدعهدی مگرد

[...]

وطواط

ای ز دولت دست جاهت را سوار

هیچ میدان چون تو نادیده سوار

عدل تو بفزود زینت ملک را

زینت ساعد بیفزاید سوار

حزم تو چون خاک و عزم تو چو باد

[...]

قوامی رازی

خواجه شغل بنده را تیمار دار

تا کمر پیشت ببندم بنده وار

وقت من خوش دار و برگم ده که من

خوشترین وقتی تو را آیم به کار

تا بود نام محمد بر سرت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه